عیسی سحرخیزواپوزیسیون خارج ازکشور

اين ور جو، اون ور جو؛ فحش بده، فحش بستون

عيسي سحرخيز - دوشنبه 5 شهریور 1386 [2007.08.27]

po_sahar_khiz.jpg

اصفهاني هاي طناز، شيرين لهجه و در جامعه معروف به محاسبه گري و زرنگي، اصطلاح معروفي دارند که براي برخي خلق و خوها و يا منش ها و روش ها، تقريبا در تمام نقاط ايران همه گير شده است: "من اين ور جوب، تو اون ور جوب؛ فحش بده، فحش بستون".

اين اصطلاح و فرهنگ محافظه کارانه و محاسبه گرانه براي زندگي، که نه تنها حساب مضار و پيامدهاي منفي دعوا، کتک کاري و دست به يقه شدن را نگاه مي دارد، بلکه حتي براي "چروک شدن يقه" يا "پاره شدن گوشه ي جامه" حساب ويژه باز مي کند، با پرهزينه شدن مبارزه سياسي در ايران، کم کم دارد جاي خودش را در "فرهنگ مبارزاتي" حاکميت و بخش کوچکي از اپوزيسيون، باز مي کند. به ويژه، درميان آن گروه از اپوزيسيون تازه به دوران رسيده ي حسابگري که با تکيه بر هزينه هاي پرداخته و نپرداخته ي دوران اصلاحات يا دو سه سال حاکميت انحصاري اقتدارگرايان، داعيه ي رهبري و هدايت جريان تحول خواه و اصلاح طلب را دارد و با تظاهر به بردوش داشتن "پرچم زعامت" ملت، هر روز از خارج، "نسخه اي جديد" براي مردم ايران مي پيچيد.

گسترش و تبعيت از اين فرهنگ از جانب "حاکميت يك دست" چندان نمي تواند شگفتي آفرين باشد، به هر حال وزير اطلاعات از اين ديار به پايتخت آمده، و حتما از زير و بم فوايد اين روش و پيامدهاي مثبت آن به خوبي آگاه است. سياست جارو کردن "مخالفان" به بيرون، در پي پرهزينه نشان دادن مبارزات سياسي در داخل، از طريق دستگيري ها، بازداشت ها، صدوراحکام سنگين و توصيه تلويحي به گرفتن پاسپورت و از کشور رفتن و گرفتن کار در رسانه هاي دولتي آمريکا، نوعي از ميدان خارج کردن بي هزينه يا کم هزينه ي جريان مخالف از "کارزار مبارزه سياسي" است، و به گونه اي تقويت خط مشي امتحان شده و پرثمر فرستادن مبارزان سياسي و مخالفان اجتماعي، فرهنگي و... به خارج. به عبارتي، وسعت بخشيدن به سياست "تهديد" و"تحبيب"، با هدف راندن اپوزيسيون "به آن ور جو"، براي پيگيري برنامه ي "فحش بده، فحش بستون"، اما "نمان و دست به يخه نشو".

هرچه که زمان مي گذرد ابعاد پيگيري اين سياست از جانب حاکميت يك دست، علني تر، شفافتر و روشن تر مي شود. نقطه ي عطف خط مشي غيرعلني گذشته مي تواند پيامي باشد که اخيرا به صراحت در سلول هاي انفرادي و بازداشتگاه ها به فعالان جنبش دانشجويي داده شد: "در اين كشور راه ميانه اي وجود ندارد، يا بايد چفيه به گردن بياويزيد يا اينكه به خارج برويد و در تلويزيون آمريكا «وي او اي» سخن بگوئيد."

البته اين جريان برخلاف بلوف فوق، به آن گروه از افراد مستقل و اعضاي گروه هاي سياسي که درمبارزات نيم قرن اخير حضور فعال و موثري داشته اند و بسياري از آنها در کارزار جنگ حق عليه باطل نيز فعال بوده اند- و اگر روزي چفيه اي هم بسته اند، در مرزها و جبهه هاي دفاع در مقابل دشمن تجاوزگر بوده، با هدف جلوگيري از ورود غبار به گلو يا پاک کردن عرقي بر جبين، نه دادن علامتي براي اعلام جان نثاري- به گونه اي ديگرعمل مي کند و حربه اي ديگر برمي گزيند؛ ممنوع الخروج بودن. برنامه اي که گويا در ماه هاي اخير دامنه اش گسترش يافته و ابعادي سه گانه پيدا کرده است؛ "ممنوع الخروج، ممنوع الورود، ممنوع الصدور(پاسپورت).

اقتدارگرايان با توجه به شناختي که از اين گروه دارند، با تکيه بر تجارب گذشته، به خوبي بر اين نکته واقفند که اين جريان با تمام مسائل و مشکلات، فشارها و تضييفات، زندان ها و پرونده هاي قضايي که داشته و دارد، همانند اكثريت قريب به اتفاق مردم ايران دل در گروه سرزمين خويش دارد و منافع ملت؛ و کماکان مستقل است و مدافع حاكميت ملي و ضد بيگانه، به وي‍ژه مخالف سياست هاي جنگ طلبانه و امپرياليستي آمريکا. شخصيت هاي حقيقي و حقوقي که چشم خود را به كمك ها و برنامه هاي تبليغاتي كشورهاي بيگانه بسته و پيرو خط مشي انجام "تحول از درون و اصلاحات آرام، قانوني، مستمرو مسالمت آميز" است، و اگر سفري هم به خارج مي کنند- به قصد زيارت، سياحت، يا حضور در دانشگاه يا انجام کار اقتصادي- عجله به بازگشت به ميهن دارند، نه رحل اقامت گزيدن در خارج.

بخشنامه ي اخير وزارت علوم در مورد ضرورت مطلع شدن حراست هاي دانشگاه ها از سفرهاي مطالعاتي، پژوهشي و حتي مذهبي و سياحتي اساتيد؛ برخورد اخيرا با استاداني چون حسين بشيريه، هادي سمتي يا سعيد شاهنده كه پس از بازگشت از سفر و پايان فرصت مطالعاتي حکم اخراج خود را از دانشکده علوم سياسي دانشگاه تهران دريافت کردند؛ و يا جلوگيري از سفر استاد شناخته شده ي ديگري و ضبط پاسپورت او در فرودگاه مهرآباد، مصاديق روشني در اثبات اين مدعاست.

اما اين سکه روي ديگري نيز دارد و آن مسافراني جديد و تازه به دوران رسيده است که پيش از خروج از کشور رداي رهبري ملت و هدايت جنبش ها و خرده جنبش هاي سياسي و اجتماعي، از جمله جنبش زنان و جنبش دانشجويي و قومي را سفارش داده، بر قامت خويش اندازه کرده، بريده، دوخته، و به محض خروج از هواپيما، در فرودگاه مقصد، بر تن کرده اند. آن جمع معدودي که با زرنگي چشم بر ضعف هاي خويش بسته، اوراق پرونده ي مبارزات را با هزاران ترفند فربه ساخته تا از گوشت قرباني مبارزات اصلاح طلبانه ي ملت سهم بيشتري ببرد. در حالي بيش از همه مي داند که ديگر انگيزه و جسارتي براي مبارزه در داخل نداشته، و پيشينه اش نيز نشان مي دهد که توان لازم براي تحمل فشارهاي روحي و جسمي و تهديدهاي زمان بازداشت را نداشته، و حتي حاضر نبوده است هزينه ي چند سالي بيشتر"در زندان ماندن" را بپردازد.

اين جمع معدود، اكنون كه از بند رسته، در گوشه اي امن نشسته، از كنار گود دائم بانگ برمي آورد كه "لنگش كن"، "پشتش را به خاك بمال"؛ بدون توجه به ظرفيت هاي جامعه و توان بالقوه ي فعالان سياسي و کنشگران جنبش هاي اجتماعي، هر روز براي آنان "نسخه"هاي جوراجور و رنگارنگ مي پيچد و دستورهاي گوناگون صادر مي کند: "التزامي به قانون" نداشته باشيد، سياست "نافرماني مدني" را - به جا يا نابجا - پيشه كنيد و پذيراي پيامدهاي فردي و سياسي- اجتماعي آن باشيد، و به جان خريدار هزينه هاي آن - حتي اگر ميزان مجازات را نمي دانيد و قدرت پرداختش را نداريد- باشيد! هر جا هم که کم آورديد، ما که اينجا بيکار ننشسته ايم، زمينه ي "مهاجرت" از ايران و "اقامت" در خارج، به ويژه آمريکا را براي شما فراهم مي کنيم، تا با سلام و صلوات به خيل فزاينده ي پيروان سياست "تو آن ور جو، من آور جو؛ فحش بده، فحش بستون" بپيونديد و مبارزه ي سياسي را نه تنها "بدون هزينه هاي سنگين" در کنار ملت فقير و درمانده، بلکه "با درآمدهاي آن چناني"، در جامعه ي غرق در رفاه و آسايش، دنبال کنيد! خدا را چه ديديد، شايد هم بخت و اقبال يارتان بود و جايي در ميان "جمع خودماني نمايندگان کنگره آمريکا" يافتيد و يا با يک بليط رفت و برگشت واشنگتن- پراگ، در يک تور مسافرتي ويژه، به دست بوسي جورج بوش، رئيس جمهور آمريکا، نائل شديد و برگي زرين بر پرونده ي پرافتخار مبارزات ميهن پرستارانه ي خود افزوديد! تازه، فردا روزي، با "برافتادن رژيم"، پستي بالا و منصبي درخور "مبارزات غرورآفرين" خويش خواهيد يافت؛ آرزو که بر جوانان عيب نيست، حتي در اين ميان مي توان "کرزاي" ايران شد و رئيس جمهوري وارداتي. چه اهميتي دارد، حال گيرم، که در مسافرتي باشد در جوار شاهزاده اي والامقام و وارث تاج و تخت و سلطنتي.

آن گاه که پيش از انقلاب، دانشجويان مبارز بر رهبران سياسي - مذهبي صاحب تجربه ي خود در گروه هاي اسلامي و چپ شوريدند، و با نقد و رد مبارزه ي قانوني و مسالمت آميز، طرحي نو درانداختند وبنيان مبارزات چريکي و مسلحانه را پي نهادند، اكثرا از اين صداقت برخوردار بودند که "منافع خلق" را بر "منافع خويش" و "گروه خود" برتري ندهند، مبارزه را کنش سياسي سخت و پرهزينه تا سرحد جان باختن بدانند و دست کم مشکل زا، براي ادامه ي تحصيل يا گذران زندگي آينده.اين بود که اگر سفري مبارزاتي هم بود، به فلسطين، عراق، چين، کوبا و... بود و هدف کسب آموزش، انتقال تجربه، راه اندازي راديو و اگر شد آوردن سلاح و مواد منفجره اي.

قصد آنان هيچگاه ماندن و مبارزه از بيرون نبود، چه برسد به اينکه در مخيله ي خويش خيال رهبري و هدايت مبارزات مردم از خارج را داشته باشند. حتي در زمان بازگشت و حضور در ايران و مبارزه در داخل نيز همه چيز در چارچوب اقدام هاي جمعي چون "اگاهي بخشي"، "مبارزات مردمي" و "انقلاب" مي گنجيد و کسي داعيه دار اين نوع رهبري از موضع بالا و صور فرمان هاي رنگارنگ و جوراجور نبود؛ چه رسد به اتخاذ خط مشي گوشه ي عافيت براي خويش جستن و براي ديگران دستور نافرماني، قانون شكني و هزينه دادن صادر کردن.

آن گروه نيز که به قصد ادامه ي تحصيل و يا به ندرت فرار از دست رژيم از کشور خارج مي شدند، به خوبي به توان و از همه مهمتر حد و اندازه ي خويش واقف بودند و تنها عضو يا دبيري مي شدند از اعضاي فزاينده انجمن هاي اسلامي دانشجويان خارج از کشور يا کنفدراسيون.

مبارزات آن دوره، چه در داخل و چه خارج، هر کدام به نوعي پرهزينه بود و دردسرساز. کمترينش براي فعالان جنبش دانشجويي خارج کشور، اعضاي انجمن هاي اسلامي و کنفدراسيون دانشجويي؛ قيد خانواده و زندگي در داخل را زندن و برگزيدن جلاي وطن دائمي و يا دستگيري و شکنجه در زمان ورود قانوني و مخفيانه به كشور. وبيشترينش از آن معتقدان به مبارزه مسلحانه و اعضاي گروه هاي چريکي؛ اگر بخت و اقبال يار بود شهادت در اثر اصابت گلوله يا شکستن و بلعيدن کپسول سيانور زير دندان، و گرنه، تحمل سخت ترين و وحشيانه ترين شکنجه ها و پذيرش احکام سنگين زندان. و بد اقبال تر کساني بودند که زيرفشارهاي جسمي و روحي کم مي آوردند و دوستان يا قرارها و برنامه هاي گروه شان را لو مي دادند، و يا تواب مي شدند و گاه همکار ساواک. وضع توابان و يا شرکت کنندگان در شوهاي تلويزيوني از همکاران ساواک هم بدتر بود. بايد يک عمر شرمنده ي خود مي شدند و بستگان، دوستان و ملت؛ اگر وجداني آگاه داشتند و تعهدي به ادامه ي مبارزه.

نه آنکه چون مبارزان انگشت شماري در امروز، وقتي از كشور خارج مي شوند، طلبکارانه چشم بر گذشته ي خويش ببندند و حتي داعيه دار رهبري سياسي کشور و هدايت ملت باشند. گويي اکنون، نه از آن آرمان ها و مبارزات ديروزچندان اثري برجاي مانده است، و نه از آن تعهدها و وجدان هاي پاک نشانه اي؛ ظاهرا امروز بيشتر دور دور منفعت طلبي است و ثروت اندوزي و عافيت جويي.

هفته ي گذشته مشغول خواندن خاطرات مبارزي بودم به نام "عزت شاهي"، کسي که سال ها شکنجه گران و سردمداران ساواک را با مقاومت ها و نوع برخوردهايش به ستوه آورده بود. تصور کنيد که كسي ماه ها زير سخت ترين شکنجه ها باشد و بدنش آش و لاش، سربازجو وامانده از همه جا، روشي ديگر دنبال كرده و تهديد کند دستور مي دهم بيايند تو را... کنند، و او با "وقاحت درخور تحسين" پاسخي به اين مضمون بگويد: "خودت چرا اين کار را نمي کني، نکند مشکلي داري"! جوابي دندان شکن که شکنجه گر را باز خلع سلاح مي کند و بيشتر عصباني.

در مبارزات کنوني جايگاه اين نوع برخوردها و مقاومت ها کجاست؟ مگر نه اين است که در مواردي برخوردهايي مشابه، حتي تهديدهايي در سطوح بپائين تر، موجب مي شود که برخي از افراد کم بياورند و از مواضع خود کوتاه بيايند، و دست کم در زمان اسارت در بازداشتگاه و سلول انفرادي، زير تلقين بازجويان، قيد هرچه مبارزه است را بزنند و حتي راضي شوند تن بدهند به انجام شوهاي تلويزيوني و اعتراف هاي ساختگي و بي ارزش تحت فشار. در اين ميان، برخي نه از آن کم آوردن شرمنده مي شوند- چون توان و ظرفيت هاي خود و هر انسان ديگري را مي شناسند و قدرت خويش را براي پرداخت هزينه ها، در برابرمنافع نسيه احتمالي که خود يا جامعه در آينده ممکن است کسب کنند- نه وقتي بيرون آمدند همه چيز را به بوته ي فراموشي مي سپارند و داعيه دار رهبري حرکت هاي سياسي مي شوند و پرچم دار هدايت جنبش هاي اجتماعي، آن هم در موضع صدور فرمان يا تحميل هزينه هاي بيهوده به دوستان و هم صنفان خويش.

بوده اند كساني كه با توجه به توان خود و قضاوت صحيح افکار عمومي در قبال اين فشارهاي روحي و جسمي- شكنجه ي سرخ و سفيد- و بيهوده ارزيابي کردن اعترافات تحت فشار و زير شکنجه، جدي و شوخي و يا به طنز گفته اند: "در زندان و زيرفشار، هرچه که شما بخواهيد مي گويم، و در بيرون از زندان، هرچه که دلم بخواهد و صلاح کار خود و کشور بدانم". اين گروه بيرون هم که مي آيند بر اساس ظرفيت هاي خود روش هاي اصلاح طلبانه را پي مي گيرند، نه منفعل مي شوند و خانه نشين، و نه داعيه دار رهبري و نسخه پيچ جامعه. اين گروه چون آناني نيستند که «آن ور جو» مي ايستند و در مبارزات سياسي جديد خويش "فحش مي دهند و فحش مي ستانند".

گروه مقابل، وقتي به آن سوي جو پريد، تازه حواسش خوب جمع است که عدالت را به طور کامل بين همه ي جريان هاي سياسي رعايت کند و سهم دوستان و ياران پيشين خود را نيز از قلم نيندازد. به اين دليل است که از هر از چند گاه يک بار، زيرچشمي نگاهي به شاهين ترازو مي اندازد، اگر ديد کفه ي يک طرف اندکي سنگين تر شده است، فوري دست به کار مي شود و سهم "فحش" تحول خواهان و اصلاح طلبان "مقيم داخل" را نيز مي دهد، تا خداي ناکرده کوپن مازادشان روي دستشان باد نكند و باطل شود!


Comments