اپوزیسیون وسازمان مجاهدین انقلاب اسلامی

دفاعیات روشنگرانه ابوالفضل قدیانی که من دوست دارم وی رابانیک نامش پرویزبخوانم وبه چالش کشیدن صریح حکومت خامنه ای واحمدی نژاد (که وجه تمایزوی بادیگرمتهمان سیاسی بوده وهمگان رابه مطالعه آن درزیردعوت می نماید) ونهایتا محکومیت وی توسط دادگاه انقلاب اسلامی بهانه ای گردید تاضمن جلب نظرمخاطبین خودبه محتوای مطالب اظهارشده توسط قدیانی گذری نیزبه وضعیت فعلی سازمان مجاهدین انقلاب ونقش احتمالی آینده آن دراپوزیسیون داشته باشم زیراچنان به نظرمی رسد که باتعمیق مبارزات مردم بتدریج " خیاط ها هم به درکوزه می افتند" وقطارنظام اسلامی درحال پیاده کردن آخرین مسافران خود می باشد


درخصوص بیشینه این سازمان بنابرقلم فرسایی ندارم ولی این سازمان پس ازانقلاب از7 گروه پراکنده بامحوریت اعتقاد به آیت الله خمینی تشکیل شد وهمانگونه که انجمنهای اسلامی دانشگاهها ازسوی مخالفان شاخه دانشجویی حزب جمهوری اسلامی تلقی می گردید این گروه نیزبنام بازوی اطلاعاتی ونظامی حزب جمهوری شناخته می شدودلیل آن نیزسازماندهی سپاه پاسداران ودستگاه اطلاعاتی کشورتوسط این گروه درسالهای ابتدایی انقلاب بود (جداازبحث گرایش های چپ وراست داخل آن سازمان)


اولین نشانه های اختلاف بین این سازمان وحزب جمهوری اززمان نخست وزیری رجایی وسپس میرحسین موسوی بروزکرد والبته قبل ازآن شرکت بنی صدردرمراسم افتتاحیه وحدت گروههای هفتگانه ومنجربه تشکیل سازمان درسال 58 راشاید بتوان بعنوان نطفه اختلاف حزب جمهوری وسازمان مجاهدین قلمدادکرد


بهرحال اکنون سه دهه ازآن ایام گذشته وهرروزشاهد دورشدن بیشتروبیشتراین سازمان نیمه علنی ازحاکمیت وبالاخص شخص خامنه ای واراذل واوباش پیرامون وی بوده ایم. آنچه که درمورد افراد این سازمان می تواند ادعاکرد که ازنظرشجاعت درابرازنظرات (جدااز موافقت یامخالفت بامواضع سازمان)، مدیریت واحدهای تحت سرپرستی خود وسلامت مالی تقریبانقطه ضعفی درآنهایافت نمی شودو تنها مشکل اساسی آنهاانعطاف ناپذیری آنهادرخصوص حفظ کلیت نظام وسازمان رسمی آنست که باتوجه به محرزبودن اصلاح ناپذیری حاکمیت وآشکاربودن ریشه مشکلات درنظام وقانون اساسی بنظرمی رسد اکنون سازمان دراین خصوص واداربه تفکرشده است لذا ازاین منظرباید به سازمان فرصتی جهت بازاندیشی درسوابق عملکردی ومواضع آن درگذشته ونیزآینده داده شود.


امادرخصوص پرویزقدیانی درحقیقت وی پدرخوانده سازمان محسوب می شود واگرچه مسئولیت رسمی وی دربخش تشکیلات می باشد ولی عملارهبری سازمان رابعهده دارد وافرادی نظیربهزادنبوی، محسن آرمین وفیض الله عرب سرخی ومصطفی تاج زاده دررده های بعدی قرارمی گیرند. وی فردی بسیارجدی وازنظراخلاقی نیزبسیارمقید وجذاب است، ازقدرت تجزیه وتحلیل بسیاربالایی برخوردارمی باشد ومعمولا بدون دسترسی به منبع خبری یااسناد مثبته حرفی نمی زند. گرچه درفروع اهل مصالحه است ولی بروی اصول واستراتژی خود اصلاکوتاه نمی آید. صریح اللهجه است ودرنگاه اول توی ذوق آدم می زند ولی پس ازمدتی حشرونشرآدم شیفته کلامش می شود.نظیردیگراعضای سازمان وکمی شدیدترتمایلی به طرح رسانه ای خودندارد وازاین جهت توانسته است درفرازونشیبهای سخت خودرابهترازدیگران حفاظت نماید.


جداازاشتباهاتی که سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی دردفاع مطلق ازنظام وحاکمیت درسالهای اولیه پیروزی انقلاب مرتکب شده است ویا اشتباهات تاکتیکی که هرفرد ونهاد سیاسی درطول حیات خود باآن مواجه می شود وجودبرخی عناصرمبارزوجنگنده وپتانسیل سازماندهی مبارزات مردم که نمونه های آنرا دوره اصلاح طلبی ووقایع پس ازانتخابات 88 شاهد بوده ایم ونهایتانیزبه انحلال سازمان وحبس این کادرهاانجامید موجبی جهت لزوم توجه اپوزیسیون به مواضع وسرنوشت کادرهای این گروه می باشد


متن کامل دفاعیات دادگاه


ابوالفضل قدیانی، ازاعضای سازمان مجاهدین انقلاب و رییس کمیته تشکیلات این حزب، که درجریان محاکمه، با تاکید بر وقوع کودتای انتخاباتی، به قاضی شعبه ٢٨ دادگاه انقلاب تاکید داشت "احمدی نژاد رئیس جمهورنمی‌ باشد، بلکه دروغگو و ریاکاراست".
این فعال اصلاح طلب، که بلافاصله بعد ازوقایع عاشورای ٨٨ دستگیرشد وچندین ماه دربازداشت به سربرد، چندی پیش در جریان دادگاهی غیرعلنی که باچالش زیادی هم روبروشد توسط قاضی مقیسه به اتهام "تبلیغ علیه نظام"، به یک سال حبس وبه اتهام توهین به رئیس دولت به صد هزارتومان جریمه نقدی محکوم گردید.


این عضو سازمان مجاهدین انقلاب، درلایحۀ دفاعیۀ خود تاکید کرده است " بنده باکمال افتخاروسربلندی، باشاهد گرفتن خدای متعال، به صراحت اعلام می‌کنم آنچه من به تبلیغ علیه آن متهم هستم چیزی است که حکومت ولایی خوانده می‌شود که آشکارا ناقض جمهوریت، بلکه متزلزل کننده‌ اسلامیت نظام نیزهست. نشان دادن ضدیت نظام ولایی که درآن منویات یک شخص به جای قانون فصل‌الخطاب است ودائم ازسوی منصوبان وحامیانش فوق قانون خوانده می‌شود، باجمهوریت؛چندان محتاج استدلال نیست ."


متن دفاعیۀ این عضو سازمان مجاهدین انقلاب، به شرح زیر می باشد:


بسم الله الرحمن الرحیم
تِلْکَ الدَّارُالْآخِرَه نَجْعَلُها لِلَّذینَ لایُریدُونَ عُلُوًّافِی الْأَرْضِ وَلافَساداً وَالْعاقِبَه لِلْمُتَّقین(س28-آ83)


ریاست محترم دادگاه


لایحه‌ای که تقدیم می‌شود دفاعیه اینجانب ابوالفضل قدیانی است که طبق کیفرخواست به شماره‌کلاسه‌ی 88/1ب1/112متهم به تبلیغ علیه نظام وتوهین به رئیس جمهورشده است. درسطورآتی سعی خواهم کرد نشان دهم که چنین اتهاماتی ازاساس بی‌پایه است وبه هیچ عنوان مبنای حقوقی وقانونی ندارد. بنده مدعی‌ام نیروهای امنیتی ونظامی که علیه کسانی مثل من کیفرخواست صادرمی‌کنند، خود کسانی هستند که وضعیت ایران را به این حال وروزاسفناک کشانده‌اند. حال اینان برای اینکه این سیاه‌کاری درپس پرده،نهان بماند خدوم‌ترین خادمان این مرزوبوم رابه به کنج زندان‌هافرستاده‌اند ویا اینکه در سخت‌ترین فشارهای ممکن قرارداده‌اند، تا دیگرکسی دم برنیاورد.


ریاست محترم دادگاه


طبق کیفرخواست صادره یکی ازاتهامات بنده تبلیغ علیه نظام جمهوری اسلامی ازطریق تنظیم وانتشار بیانیه‌های حاوی مطالب ساختارشکن ِ "سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی ایران" است. همانطوریکه دربازجویی‌ها وجلسه‌ی دادگاه گفته‌ام از تمامی بیانیه‌ها دفاع می‌کنم ومطالب عنوان شده درآنها را نقد منصفانه‌ی وضع موجود می‌دانم. حق طبیعی وقانونی یک سازمان سیاسی است که مسئولین حکومت را نقد کند. باید گفت اساساً یکی ازکارکردهای اصلی یک تشکیلات سیاسی، آن هم با باورهای اسلامی، امربه معروف ونهی ازمنکر است. برهرمسلمان، والبته هرجمعی ازمسلمانان تکلیف است که هر کجی وناراستی را که می‌بیند، متذکرشود. چرا که قرآن کریم ما را به این کارمکلّف کرده است:
وَلْتَكُن مِّنكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ وَأُوْلَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (س3-آ104)
وبايد ازميان شما گروهى [مردم را] به نيكى دعوت كنند وبه كار شايسته وادارند واززشتى بازدارند وآنان همان رستگارانند


ودراینجا مجدداً اعلام می‌کنم که تمام مسائل طرح شده درآن بیانیه‌ها مورد تأیید اینجانب است ومسئولیت سیاسی وحقوقی تمامی آن‌ها را می‌پذیرم. کاش جریان حاکم به آن بیانیه‌ها والبته بیانیه‌های مشابه به دیده‌ی عنایت می‌نگریست ودرعملکرد خود تجدید نظرمی‌کرد. به گمان من اگرچنین می‌کرد وضع کشورامروزچنین نبود وبرپایه‌های مشروعیت نظام آن ضربات ویرانگروارد نمی‌آمد.


این بنده می‌داند که محاکمه‌ی امروز اوبه خاطرامربه معروف ونهی ازمنکرآن روزاوست، ولی چه باک که خداوند درقرآن کریم اززبان لقمان به فرزندش فرموده است:
يَا بُنَيَّ أَقِمِ الصَّلَاةَ وَأْمُرْبِالْمَعْرُوفِ وَانْهَ عَنِ الْمُنكَرِ وَاصْبِرْعَلَى مَا أَصَابَكَ إِنَّ ذَلِكَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ(س31-آ17)
اى پسرمن نمازرابرپا داروبه كارپسنديده واداروازكارناپسند بازداروبرآسيبى كه برتو وارد آمده است‏شكيبا باش اين [حاكى] ازعزم [واراده تو در] امور است.


پیامبر اکرم (ص) نیز فرموده است:
أَفْضَلَ الْجِهَادِ كَلِمَةُ حَقٍّ عِنْدَ سُلْطَانٍ جَائِر
والاترین جهاد، گفتن کلمه‌ی حقی برابرسلطان ستمکار است


پیشاپیش معلوم است که حاکم جائردربرابرسخن حق چه خواهد کرد. اوتاب سخن حق را نخواهد آورد وگوینده راعقوبت خواهد کرد.


ریاست محترم دادگاه


با این مقدمه وارد بحث دفاع از اتهام تبلیغ علیه نظام می‌شوم.


یکم. مبارزه با رژیم طاغوت وتحمل زندان‌ها وشکنجه‌های آن رژیم، همچنین فعالیت‌های سیاسی بنده درقبل وبعد ازپیروزی انقلاب و حضوردرجبهه‌ی جنگ تحمیلی، نشانه‌ای ازاین است که نه تنها انگ مخالف "نظام" برازنده‌ی‌ اینجانب نیست، بلکه بنده را ازسطح مدافع ساده‌ی "نظام" اندکی نیزفراترمی‌نشاند ونقشی اگرچه کوچک، درشکل‌گیری نظام محصول انقلاب را ازآن بنده می‌کند. عضویت بنده درکادرمرکزی "سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی ایران"، ازابتدا تاکنون، نشان ازتعلق انکارناپذیربنده به نظامی دارد که "اسلامیت" ازارکان آن است. من نشان خواهم داد آن نظامی که تفهیم‌کنندگان این اتهامات مدعی‌اند بنده علیه آن تبلیغ کرده‌ام نظامی بالکل متفاوت است وبا آن نظامی که من وامثال من به پایش تمام جوانی‌مان را صرف کرده‌ایم تفاوتی بنیادین دارد. همین جالازم است که به عنوان عضو هیأت مؤسس "سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی ایران" تأسف خود را ازحکم انحلال سازمان متبوع خویش ونیز"جبهه‌ مشارکت ایران اسلامی" اعلام کنم. سؤال من این است که انحلال احزاب به این شکل نشان ازچه دارد؟ حتی به "سازمان" تاریخ برگزاری محاکمه را اعلام نمی‌کنند ووکیل یا نماینده‌ی آن را به جلسه‌ی دادگاهی که معلوم نیست برگزارشده باشد نمی‌خوانند. جالب این است که چنین برخوردی با احزابی صورت می‌گیرد که خود را اصلاح‌طلب تعریف ‌می‌کنند وخود را اپوزوسیون نظام نمی‌دانند. این ماجرا مرا به یاد حکایت مشهور شکایت مولا امیرالمؤمنین (ع) ازآن مرد اهل کتاب می‌اندازد که زره ایشان را برداشته بود وحضرت به قاضی‌ای شکایت برد که خود منصوبش کرده بود. حضرت همانند یک فرد عادی دردادگاه حاضر شد وهمه می‌دانیم که نتیجه‌ی آن دادگاه به کجا رسید. چون امیرالمؤمنین (ع) شاهدی نداشتند قاضی منصوب ایشان به نفع مرد اهل کتاب رأی داد. درطول محاکمه نیزوقتی قاضی خواست ایشان احترام بگذارد، او را ازاین کارمنع کردند وجمله‌ای گفتند که تاهمه اعصار باید نصب‌العین همه‌ی قضات باشد: قاضی حتی باید نگاهش را نیزدرطول محاکمه بین شاکی ومتهم به عدالت تقسیم کند. حال شما دستگاه قضای علوی را مقایسه کنید با دستگاه قضایی که اکنون درکشورما قراراست عدالت علوی را برپا کند. "ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا". حتی با کسانی که مسلمانند وبرای استقرارجمهوری اسلامی زجر زندان وشکنجه کشیده‌اند وحتی خون داده‌اند، چنین برخورد می‌شود. آیا عدم تحمل احزابی باچنین اعضایی صدای رسا اعلام نمی‌کند که دراین سرزمین، اقتدارطلبان هیچ صدای مخالفی را تحمل نمی‌کنند. تمامی اعمال ورفتارجریان حاکم براستبداد گواهی می‌دهد و عجیب این است که دیگرحاکمان حتی ملاحظه ظواهرامررا ندارند. وعجیب‌تراینکه با تمام این احوال ازمعترضان می‌خواهند سخنی ازاستبداد به زبان نیاورند. آنان ساده‌لوحانه گمان می‌کنند که با ساکت کردن معترضان صورت مسئله را از ذهن مردم پاک می‌کنند.


دوم. آن نظامی را که برآمده ازانقلاب اسلامی، آرمان‌های یک ملت وثمره‌ی خون هزاران شهید می‌دانم، دو رکن اساسی دارد: "جمهوریت" و "اسلامیت". آری! "جمهوری اسلامی" آن نظامی است که بنده وهمفکران وهمراهانم، درراه به ثمر رسیدن آن سال‌ها مبارزه کرده‌ایم ویک لحظه ازحمایت آن هم دست برنداشته‌ایم. اتهام تبلیغ علیه "جمهوری اسلامی" وصله‌ی ناچسب وبهتان آشکاری است. من امروز ازسوی کسانی متهم می‌شوم که بسیاری ازآنها نه تنها نقشی درتأسیس و استحکام این نظام نداشتند، بلکه با قرائت معوج وناراست خود ازرکن دوم نظام، یعنی "اسلامیت" خواسته یا ناخواسته، آگاهانه یا ناآگاهانه، تیشه به ریشه‌ی کلیت نظام زده‌اند وآنرا باخطراضمحلال مواجه کرده‌اند.


سوم. ازنظر من، صادر کنندگان کیفرخواست علیه بنده وامثال بنده این صداقت را ندارند که اذعان کنند مرامخالف نظام مطلوب خود یافته‌اند نه نظام "جمهوری اسلامی". حال می‌خواهد نظام مطلوب ایشان چیزی باشد که به زعم آنها "نظام ولایی" نام می‌گیرد، یا "حکومت مهدوی"، یا "حکومت اسلامی" یاهرچیزدیگر. سالهاست که درتریبون‌ها ومحافل رسمی ونیمه رسمی جناح حاکم گاه به تلویح وگاه حتی به تصریح، نظام جمهوری اسلامی قلب نام وماهیت می‌شود، رأی جمهور مردم تزیینی شمرده شده ودربرابرهمگان ازنظام جمهوری اسلامی باچنین عناوینی یاد می‌شود. اما عجب اینکه دستگاه عریض وطویل قضایی وامنیتی ازاین تبلیغ آشکارعلیه نظام جمهوری اسلامی همیشه گذشته است ودرحال حاضرنیز می‌گذرد. برای من شگفت انگیز است که تا کنون برای یک بارهم که شده ازهیچکدام این حضرات، حتی توضیحی برای چنین تحریفی نخواسته است. اما شگفت انگیزترازآن اینکه، کسانی را که پای فشرده‌اند این نظام "جمهوری اسلامی" است و نمی‌توان با تفسیری غریب ازاسلامیت آن، جمهوریت راتشریفاتی کرد، همیشه منکوب ومحکوم کرده‌است. من ازمطرح کنندگان اتهام علیه خود می‌پرسم: براستی نام آن نظامی که در 12 فروردین 1358 به همه‌پرسی گذاشته شد، چه بود؟ آیا چیزی غیر از "جمهوری اسلامی" بود؟ حال چه شده است که دررسانه‌های دراختیارجناح حاکم که به قرائت خودخوانده از اسلامیت نظام دست زده‌اند، روزبه روزازمیزان تکرارنام "جمهوری اسلامی" کاسته می‌شود وعناوینی دیگر چون "نظام ولایی" و "حکومت اسلامی" و اخیراً "مهدوی" جای آن راگرفته است؟ شاید آنها معتقدند این واژگان جدید باعنوانی که در رفراندوم سال 58، بیش از 98درصد رأی آورده است، درنظرافکارعمومی هیچ فرقی ندارد وتنها بنده وامثال بنده با این تغییرنام ومحتوا مخالفیم. خوب من ازایشان می‌پرسم که چرا این تغییرنام راعلنی نمی‌کنند ویک باردیگربه همه‌پرسی نمی‌گذارند، هرچند آنان علی‌الاصول رأی مردم را تزیینی می‌دانند. همینجا لازم است که تأکید کنم که این حق مسلم هرملتی است که نظام مورد نظرخویش را انتخاب کنند.


چهارم. بعید می‌دانم عقلای گروهی که داعیه‌ی زعامت بر نظام را دارند، پایبندی به موازین منطقی وام‌القضایای منطق یعنی اصل امتناع تناقض رامنکر باشند. دراین صورت آیا رواست که ازیکی از ارکان نظامی که "جمهوری اسلامی" نامیده می‌شود، قرائتی ارائه شود که موجب نفی رکن دیگر باشد؟ به عقیده‌ی بنده امروزه جمهوری اسلامی دو معارض می‌تواند داشته باشد که هیچ یک را با دیگر تفاوتی نیست؛ یکی آنها که با قرائتی از جمهوریت خواستار نفی اسلامیت نظامند و دیگر، آنها که با قرائتی از اسلامیت، در صدد نفی جمهوریت‌اند. البته دیگر بر دلسوزان دین پوشیده نیست که این قرائت از اسلامیت نظام و نفی جمهوریت و حقوق اساسی مردم و البته تبعات عملی این برداشت، چه ضربه‌ای به باورهای دینی مردم وبه خصوص نسل جوان زده است.


حال جای طرح صریح این پرسش است که آیا درکی که امروزه از تریبون رسمی جناح حاکم از "ولایت فقیه" ارائه شده و دائر مدار نظام خوانده می‌شود، چیزی از "جمهوریت" باقی گذاشته است؟ تاریخ گواه است که آنچه به مردم عرضه شد و مردم نیز به آن رأی دادند "نظام جمهوری اسلامی" بود، نه "نظام ولایت فقیه". بنابر این مطابق موازین حقوق اساسی، حتی اگر برای گنجاندن اصل ولایت فقیه در قانون اساسی، مبنایی قانونی قائل باشیم و التزام بدان را شرط قانونمداری بیانگاریم، نباید آن را شامل بر نظام بدانیم و سایر اصول قانون اساسی و قوانین موضوعه را با آن تفسیر کنیم. در بهترین حالت، "اصل ولایت فقیه" یک اصل از اصول قانون اساسیِ نظامی است که نام آن "جمهوری اسلامی" است. از این رو هر قرائتی از آن که موجب مخدوش شدن ارکان نظام، یعنی "جمهوریت" و "اسلامیت" باشد، به دلیل ناسازگاری با مبانی آن مردود است. مبلغان آن قرائت از اصل "ولایت فقیه" را باید به ضدیت با نظام متهم کرد، نه هشدار دهندگان نسبت به این انحراف را. بنده با کمال افتخار و سربلندی، با شاهد گرفتن خدای متعال، به صراحت اعلام می‌کنم آنچه من به تبلیغ علیه آن متهم هستم چیزی است که "حکومت ولایی" خوانده می‌شود که آشکارا ناقض جمهوریت، بلکه متزلزل کننده‌ی اسلامیت نظام نیز هست. نشان دادن ضدیت "نظام ولایی" که در آن منویات یک شخص به جای قانون فصل‌الخطاب است و دائم از سوی منصوبان و حامیانش فوق قانون خوانده می‌شود، با"جمهوریت"؛ چندان محتاج استدلال نیست. آنان اختیارات رهبر در قانون اساسی را کف اختیارات او می‌دانند و سقف آن را نیز تا کنون مشخص نکرده‌اند. گویی که سقف این اختیارات تا آسمان هفتم بالا می‌رود. به نظر می‌رسد این تفسیر از اختیارات رهبری، که بر مبنای نظریه‌ی ولایت فقیه بسط یافته است، آشکارا ناقض اصل نظام جمهوری اسلامی و اصول مصرح قانون اساسی است. علاوه بر آن، این تفسیر با ایجاد استبداد دینی، که اقتدارطلبان درپی استقرار و استحکام آن هستند، ضربات مهلکی نیزبه دین دربطن اجتماع وارد کرده است. بنده همین‌جا به صراحت اعلام می‌کنم که در عین التزام به قانون اساسی، اساساً به نظریه‌ی ولایت فقیه معتقد نیستم. البته سابقه‌ی بنده نشان می‌دهد که سال‌ها مدافع نظریه ولایت فقیه بوده‌ام. دلیل این دفاع نیزجزاین نبوده است که به جد گمان می‌کردم پیاده شدن این نظریه درجامعه آرمان‌های آزادی، عدالت، جمهوریت و اسلامیت را در سرزمین ما تحکیم می‌کند. اما تجربه ثابت کرد که این نظریه مستعد استبداد است و باعث هدم آن آرمان‌هاست.


در نظام "جمهوری اسلامی" بر اساس تعریف، می‌بایست رای جمهور (اکثریت) مردم فصل ‌الخطاب باشد، نه یک نفر؛ حتی اگر در بهترین شرایط آن یک نفر عادل و مدیر و مدبر هم باشد. البته در تمام نظامات مبتنی بر جمهوریت نیز نماینده‌ی مردم برای مدیریت اجرایی امور در نهایت یک نفر است و لازم است این یک نفر از مجرب‌ترین و مدبرترین افراد جامعه تعیین شود، اما حاشا و کلا که این یک نفر هم در رأس قوه‌ی قانون‌گذاری باشد، هم دستگاه اجرایی مطیع تام او باشد و هم دستگاه قضا؛ هم اِشرافش بر امور مادام‌العمر باشد هم فراتر از نقد بنشیند؛ هم نائب امام و مرجعی فرابشری دانسته شود و هم عنداللزوم و برای گرفتن ژست دموکراسی منتخب ِ منتخبان مردم (خبرگان) معرفی شود. در نظام جمهوری اسلامی "میزان رأی ملت است" و در نظام ولایی به شهادت آنچه بر ما می‌رود و طرفداران این نظریه در حال القاء آنند، میزان رای یک تن است. چنانکه ذکر شد، ناسازگاری نظام ولایی با جمهوری اسلامی آشکارتر از آن است که نیاز به شرح داشته باشد. اینک باید دید آیا التزام به نظام ولایی شرط اجتناب‌ناپذیر اسلامیت است؟ آیا هر آن کس را که منکر یا منتقد اصل "ولایت فقیه" باشد، باید خارج از اسلام دانست، محاکمه کرد و در صورت اثباتِ مدعا مجازات کرد؟


پنجم. ازعقلای قوم می‌پرسم: ازمیان بیش ازیک میلیارد مسلمان جهان چند نفر آنها به "ولایت فقیه" به عنوان ضرورت دین اعتقاد دارند؟ ازمیان حدود200 میلیون شیعه درسراسرجهان چه درصدی معتقد به این اصل‌اند؟ البته آشکاراست که ملاک حق بودن یک باورتعداد معتقدان نیست، منتها اگرچنین عدم اعتقادی که شامل یک اکثریت بزرگ می‌شود، مستوجب مجازات دانسته شود، جای طرح این پرسش خواهد بود که باچه مبنای حقوقی‌ای چنین چیزی جرم تلقی می‌شود؟ حال سؤال را توسعه می‌دهیم. درمیان فقهای صاحب فتوی وبزرگان تاریخ شیعه ومراجع عظام، چند نفر قائل به این اصل بوده‌اند؟ از شیخ طوسی تا شیخ مرتضی انصاری وبعد، ازآخوند خراسانی-که کفایه‌الاصول اواصلی‌ترین کتاب اصولی فقه شیعه محسوب می‌شود-گرفته تا آیات ومراجع عظام حاج شیخ عبدالکریم حائری، حاج آقا حسین بروجردی، آقا سید احمد خوانساری، سید ابوالقاسم خویی، سید علی سیستانی، شهید سید حسن مدرس وامثالهم کدامیک به این اصل قائل بودند یا لااقل به این شکل آن را پذیرفته‌اند؟ آیا آقایان قائل به خروج این بزرگان ازجرگه‌ی اسلام یا تشیع هستند وایشان رامستوجب عقوبت می‌دانند؟ وپرسش مهم دیگراین که آیاحتی همان تعداد معدود بزرگانی ازمراجع که قائل به اصل ولایت فقیه بودند (کسانی همچون ملا احمد نراقی وامام خمینی) چنین برداشتی ازاین اصل داشتند ومردم را رام وبرده‌ی حکومت می‌خواستند و منتقدان ومخالفان این اصل را مستوجب عقوبت می‌دانستند؟


برآگاهان پوشیده نیست که حتی مفسربزرگ معاصر، علامه‌ی طباطبایی (ره) که آقایان به علورتبه‌ی دینی وتقوای ایشان واقفند، غیرمعصوم را مصداق اولوالامرنمی‌دانستند وقائل به حکومت فقیه نبودند. حال چگونه است که آقایان برای حکومت ولایی درحد اصول دین اعتبارقائل‌اند والتزام بدان را ازانجام فرایض مسلم دینی مهمترمی‌دانند، اما ازقرآن کریم که قرار بود فصل‌الخطاب جامعه مسلمین باشد، حتی یک قرینه‌ی مورد توافق جمهورعلما ومراجع دراین خصوص ارائه نمی‌کنند؟ همه‌ی ما درقرآن کریم خوانده‌ایم که "لقد کرمنا بنی‌آدم"، خطاب همیشگی این کتاب کریم را به ناس ومومنان شنیده‌ایم، مدعی هستیم به مشی پیامبری تمسک می‌جوییم که درعین اتصال به وحی، درسرنوشت‌سازترین برهه‌های تصمیم اجتماعی به مشورت و رای اکثریت مردم، علی‌رغم نظرخود ملتزم بود. من ازشمامی‌پرسم با وجود تمام این نشانه‌های آشکار، آیا می‌توان برای همین ناس ومومنان اختیاری برای مشارکت درتعیین سرنوشت خود قائل نبود؟ آیا اینگونه عمل کردن ومنافع جناحی را در لفافی ازدعاوی دینی وشبه دینی به مردم تحمیل کردن، چیزی ازتعلق به دین به جای می‌گذارد؟


ششم. بنده اینجا نمی‌خواهم وارد بحث‌ درباره‌ی انواع نظریات حکومت دینی با تکیه برآموزه‌های اصیل وتحریف نشده‌ی دین، که ازسوی متخصصان واهل فن مطرح شده، بشوم. ظاهراً بنده می‌بایست دربرابراتهام ِ تبلیغ علیه نظام ازخود دفاع کنم. با توجه به اینکه مستند اتهام تبلیغ علیه نظام، بیاینه‌های سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی ایران بوده است، وکاملاً واضح است که این بیانیه‌ها بیانیه‌های سیاسی اند، بنابراین ازنظرحقوقی شکی دراین نمی‌ماند که محاکمه‌ بنده دربهترین حالت، محاکمه به اتهام جرمی سیاسی است. اما عجبا که برخلاف نص صریح اصل 168 قانون اساسی نه هیأت منصفه‌ای تشکیل می‌شود ونه حتی دادگاه علنی برگزارمی‌شود. عجیب‌تر اینکه حتی ازدادن کیفرخواست به متهم نیزبرخلاف قانون اجتناب می‌شود. دستگیری وبازجویی‌هایی پیش ازدادگاه نیزپرازاشکلات قانونی بوده است. سؤال من این است که آیا با این نقض مکررقانون وحقوق متهم کوچک‌ترین نشانه‌ای ازعدل علوی دراین محاکم دیده می‌شود؟ با توجه به این مسئله و اشکالات شکلی وحقوقی که متوجه چنین دادگاهی است، خود را دربرابر قانون وافکارعمومی مردم شریف ایران، ملزم به نوعی تنویرافکارمی‌بینم وتصریح می‌کنم این قرائت ازدین نه چیزی برای کلیت نظام "جمهوری اسلامی" باقی می‌گذارد و نه چیزی برای رکن دوم آن که اسلامیت باشد.


هفتم. باز هم به صراحت اعلام می‌کنم که بین "حاکمیت مطلقه فقیه" که عملاً بسط یدش بسی بیشتر از انبیاء و ائمه‌ی هدی است و فراتر از هر گونه نقد می‌نشیند، با "جمهوریت" و البته "عدالت اسلامی" و آنچه از حکومت 10ساله‌ی نبی گرامی اسلام (ص) و حکومت 5 ساله‌ی علوی می‌دانیم، ناسازگاریی اساسی می‌بینم و آن را به هیچ وجه برآمده از اسلام نمی‌دانم. از کارشناسان صدیق دین و علم سیاست نیز تفاضای بازاندیشی در این اصل را خواستارم.


هشتم. درنهایت سخنی با ارباب قدرت ومدیران اجرایی ودلسوزنظام وقضات حق‌طلبی که هنوزازوجودشان دردستگاه قضا دراین کشور به کلی ناامید نیستم: کاش متاع قلیل دنیای خود، بلکه دنیای دیگران را با همه‌ی آخرت خود عوض نکنیم. من نمی‌گویم با همین مختصر، غیرحقوقی وغیراسلامی بودن نظریه‌ی حکومت ولایی را به اثبات رساندم، به هیچ وجه. همه‌ی عرضم با کمال احترام این است که نکند قرائت برخی مدعیان اسلام‌شناسی درمدرسه‌ی حقانی را تنها قرائت ازاسلام بدانیم و با تکیه برآن دین ودنیای خود وملتی را به لبه‌ی پرتگاه ببریم. مبادا مفسران حقیقی نظام جمهوری اسلامی را کسانی بدانیم که روزگاری دربرابرراهبران فکری نظام جمهوری اسلامی یعنی امثال منتظری‌ها وبهشتی‌ها ومطهری‌ها، یا ازدرمخالفت و تعارض درمی‌آمدند، یا دربرابرآنها مجبوربه سکوت بودند. ازیاد نبریم که افتخارمدارس علمیه‌ی شیعه دوچیزبود: یک تعقل (با شعار نحن ابناءالدلیل) و دو، آزادگی ازنهاد قدرت. نکند دردشوارترین صحنه‌ی‌ آزمون الهی، به بهانه‌ی مصلحتِ چیزی به نام "نظام" همه‌ی حقیقت را قربانی کنیم. نکند دردل حقیقت راچیزی دیگربیابیم و درعمل، نه به دلیل مصلحت نظام، بلکه به دلیل مصالح آنی شخصی وجناحی ازگفتن حقیقت ومتابعت ازآن بازبمانیم.


ریاست محترم دادگاه


درباره‌ی اتهام توهین به رئیس جمهورنیزتوضیحاتی راخدمت دادگاه عرض خواهم کرد. اما پیش ازآن لازم است که نکته‌ی مهمی را تذکردهم. معنی توهین به رئیس جمهوری این است که به کسی توهین شده است که با طی کردن مراحل قانونی وبا بدست آوردن اکثریت آراء ملت ایران به مقام ریاست جمهوری رسیده است. بنده با قاطعیت اعلام می‌کنم که آقای احمدی‌نژاد مصداق این روند نیست. من ایشان را رئیس‌جمهور ایران نمی‌دانم وهمینجا با صراحت می‌گویم که ایشان با تقلب آشکاردر انتخابات وبه دنبال آن کودتای انتخاباتی وسرکوب شدید معترضان بدست حزب پادگانی ونظامیان، پست ریاست جمهوری را غصب کرده است. لازم به یادآوری است که سردارمشفق درآن سخنرانی معروف خود که درسراسر کشورپخش شده است با صراحت به کودتای انتخاباتی اعتراف می‌کند وبه طورمبسوط روند آن راتوضیح می‌دهد. به نظرمی‌رسد اقاریرصریح ایشان مؤید دیگری است برنظر اینجانب.


ریاست محترم دادگاه


همانگونه که مستحضرید پس ازبرگزاری انتخابات ریاست جمهوری اعتراضات گسترده‌ی مردمی به نتایج انتخابات صورت گرفت که میلیون‌ها ایرانی به شکل مدنی وبه صورت کاملاً مسالمت‌آمیزدرآن شرکت کردند. این اعتراضات آنچنان متمدنانه وعاری ازخشونت بود که چشم جهانیان را به خود خیره کرد وموجبات ارتقاء حیثیت ملی را نزد جهانیان فراهم آورد. اما متأسفانه نه تنها هیچ مرجعی به این اعتراضات رسیدگی قانونی نکرد، بلکه پاسخ آن با گلوله وضرب وشتم، دستگیری‌های گسترده وزندان‌هایی نظیرکهریزک داده شد. به این ترتیب فجایعی دراین مرز و بوم آفریده شد که هیچگاه در آن سابقه نداشت.


ریاست محترم دادگاه


اهانت به اشخاص براساس قانون تعریف مشخصی دارد که عبارت ازبه کار بردن لفظ یا الفاظ رکیک، فحاشی ویا گفتن ناسزابه افراد است. اما اگرسزایی گفته شده باشد چه؟ آنچه بازپرس پرونده به عنوان مصداق اهانت به رییس‌جمهوربه من تفهیم اتهام کرده این است که گفته‌ام ایشان قانون شکن ومستبد است. بنده مدعی هستم که این سخن کاملاً برسبیل صواب است ودرمورد شخص آقای احمدی‌نژاد مصداق تام دارد. البته تحذیری نیزبوده است که ایشان ازاین شیوه دست بکشند. به نظر من جای امربه معروف ونهی ازمنکرهمین جاست ودرمقابل قدرتمندان. وگرنه گرفتن گریبان خاطیانی که ازسراضطرار به گناه افتاده‌اند، به بهانه‌ی امربه معروف ونهی ازمنکرهنری نیست. منظوراصلی شارع ازامربه معروف ونهی ازمنکر، تحذیردادن قدرتمندان است، چرا که انحراف صاحبان قدرت کشوررا به سقوط می‌کشاند. عجیب این است که هرگونه نقد، انتقاد واعتراضی به عملکرد ایشان اهانت است ولی وقتی ایشان دمکراسی ومردمسالاری را تهوع‌آور می‌خوانند وبا این سخن به سادگی رکن اول "جمهوری اسلامی" یعنی جمهوریت را به سخره ‌می‌گیرند، اهانت محسوب نمی‌شود وکسی از ایشان توضیح نمی‌خواهد. طرفه اینکه این قبیل سخنان ایشان با تمجید وتشویق مستبدین هم همراه می‌شود. اگرایشان دموکراسی ومردمسالاری راتهوع‌آورمی‌داند پس لابد قائل به استبداد است. ایشان با گفتن این جملات خود صفت مستبد را برازنده‌ی خود دانسته‌اند ونمی‌توان کسی را به جهت انتساب این وصف به ایشان موهن تلقی کرد. البته این طایفه فرهنگ لغات ویژه‌ی خود را دارند که لغات درآن معانی خاص خود را پیدا می‌کنند وویژگی بارزآن تفسیربه رأی کلمات است. در فرهنگ لغات آنان، انتقاد معادل توهین است، البته اگرآنان با شنیع ترین الفاظ به خادمان این مرزوبوم توهین کنند، مصداق انتقاد سازنده تلقی می‌شود.

بنده کسی را به نقد کشیده‌ام که قانون‌گریزی وقانون ستیزی به رویه‌ی همیشگی اوبدل شده است ودربرابردیدگان متحیر ناظران، حتی با قوه‌ی مقننه‌ای نیزکه با کمک نظارت ناصواب استصوابی به دست هم‌جناحی‌های ایشان افتاده، سرستیز دارد. ایشان علناً مجلس را تهدید می‌کند که اگرفلان قانون راتصویب کنید، اجرا نمی‌کنیم وگاه ازابلاغ قوانین مصوب مجلس خودداری می‌کند. من ازشما می‌پرسم که آیا این مصداق بارزقانون شکنی واستبداد نیست؟


آیا انتقاد ازکسی که کشوررا به لبه‌ی پرتگاه سقوط کشانده است وجمهوری اسلامی را دچارچنان بحران عظیمی در تمامی ابعاد وجوانب اقتصادی، اجتماعی، سیاسی وفرهنگی کرده‌ است که تاکنون سابقه نداشته است، باید اهانت تلقی شود؟ رکود اقتصادی ودرعین حال افزایش تورم وبیکاری، سقوط اخلاقی، بیشترشدن فاصله‌ی مردم ازنظام واتحاد ویکپارچگی بی‌سابقه علیه جمهوری اسلامی، ماحصل تلاش شبانه‌روزی ایشان است.


این بنده کسی رانقد کرده‌است که با رفتاروگفتارخود موجب تحقیر ملت ایران شده است. برای اینکه نشان دهم چگونه رفتار وگفتارایشان موجب چنین وهنی شده لازم نیست راه دوری برویم. کافی است برخی ازجملات ایشان، که ادبیاتی سراسر پرخاشگرانه وغیردیپلماتیک دارد را به یاد بیاورید. بنده ازمردم شریف ایران ومحضردادگاه عذرمی‌خواهم که مجبور به تکرارجملات جناب احمدی‌نژاد‌ هستم. اینکه ایشان خطاب به رئیس‌جمهور کشوردیگری می‌گویند: "گنده ترازتوهم نتونسته ازاین غلط‌ ها بکنه" یا "تازه رسیدی صبرکن عرقت خشک بشه" یا ماجرای "چاقوی زنجان" نشان دهنده‌ی چیست؟ آیا ادبیات مستهجن وبعضاً با تعابیرجنسی، متناسب با شأن ملت ایران است؟ اینکه فردی که عنوان رئیس‌جمهوری را یدک می‌کشد وزیرکابینه‌ی خود را به "هلو" تشبیه کند که "آدم دوست دارد او را بخورد"، درجمع ایرانیان خارج ازکشوربگوید "آن ممه را لولو برد"، خطاب به سران کشورهای خارجی بگوید شما "چی ِکی هستید؟" والبته سخنانی ازاین دست،تحقیر یک ملت نیست؟


آیا انتقاد ازشخصی که به راحتی میلیون‌ها ایرانی معترض به نتایج انتخابات را خس وخاشاک می‌خواند، آنان را به تماشاگران خشمگین مسابقات فوتبال تشبیه می‌کند وتعداد آنان را کمترازرأی دهندگان دریک صندوق رأی می‌شمارد، توهین است؟ آیا بدترازاین می‌توان حقیقت راقلب کرد ووارونه نشان داد؟


آیا نقد شخصی که به دیدارآیت‌الله جوادی آملی می‌رود، داستان هاله‌ی نوررا روایت می‌کند وبعد ازپخش فیلم آن دیداروایجاد سؤالات بسیار، با این جمله که "بابا ما هاله ‌مون کجا بود؟" ماجرا ازاصل منکرمی‌شود دروغگو نیست؟ آیا هاله‌ی نور یادآورداستان‌هایی نیست که که رمالان وکف‌ بینان برای فریب مردم ساده‌دل ازآن استفاده می‌کردند ومی‌کنند؟جناب احمدی‌نژاد گاهی چنان دروغ می‌گوید که آدمی باخود می‌اندیشد که اوقصد دارد گوبلزرا درمسابقه‌ای تاریخی پشت سر بگذارد. وقتی کسی دربرابرانظارجهانیان حکم سنگسارسکینه محمدی‌ آشتیانی را ازاساس انکار می‌کند اورا باچه صفتی باید خطاب کرد؟


من کسی رانقد کرده‌ام که با ماجرا‌جویی‌های خود مخالفان کشوررا به وحدتی شگفت‌آوررسانده است والبته بزرگترین بهره‌برداراین اقدامات مشکوک، رژیم صهیونیستی است. اسرائیل جنایتکاردرطول بیش ازشصت سال پس ازجنگ جهانی دوم نتوانسته بود قطعنامه‌ای درمحکومیت واقعه‌ی هولوکاست وانکارکنندگان آن ازشورای امنیت ومجمع عمومی سازمان ملل متحد بگیرد، که به لطف خبط‌های ایشان توانست. به لطف ماجراجویی‌های ایشان سران خشن تری دراسرائیل برسرکار آمده‌اند که که جنایتهای خود را با استفاده ازگفته‌ها وتهدیدهای آقای احمدی‌نژاد بیش ازگذشته توجیه می‌کنند. بی‌جهت نیست رئیس سابق موساد درمصاحبه‌ای می‌گوید: "ماهرگزدرموساد قادرنبوديم عملياتی بهترازآنچه احمدی نژاد برای ما انجام می‌دهد، انجام دهيم."


یکی دیگرازادعاهای‌ محوری ایشان عدالت‌محوری ومبارزه با مفاسد اقتصادی است. اما آیا این ادعاواقعی است یا تنها دست‌آویزی برای عوام‌فریبی؟ میراث جناب احمدی نژاد برای شهرداربعدی درمدتی حدود دوسال، 350 میلیارد تومان هزینه‌ی بدون سند بوده است وشهرداربعدی مکرراً این موضوع راجهت رسیدگی به مراجع مربوطه اعلام کرده است. اما ازآنجا که ایشان مستظهر به کانون قدرت است، کوچکترین اقدامی جهت رسیدگی به این تخلفات واحقاق حقوق مردمی که صاحب اصلی این ثروت هستند صورت نگرفته است. آری! تنهایک پرونده به پرونده‌های رسیدگی نشده‌ی مفاسد اقتصادی اضافه شده است.


ایشان باپشتگرمی به قدرت مانع دستگیری فردی می‌شوند که ظاهراً یکی ازبزرگ‌ترین اختلاس‌های مالی تاریخ جمهوری اسلامی رامرتکب شده است. نمایندگان مجلس به این موضوع اعتراض می‌کنند اما اعضای ساختمان خیابان دکتر فاطمی نه تنها دستگیرومجازات نمی‌شوند بلکه درپست‌های خود باقی می‌مانند وبا پشتوانه‌ی آقای احمدی‌‌‌نژاد به جمهورملت ریشخند می‌زنند. آیا این قبیل اعمال مصداق بارزقانون شکنی ودیکتاتوری نیست؟


وقتی دولت ایشان یک میلیارد دلاربه خزانه واریزنمی‌کند، پس ازآنکه این موضوع علنی می‌شود، دربرابردیدگان مبهوت ناظران اعلام می‌کندکه کل این مسئله یک اشتباه محاسباتی بوده است. این درحالی است که دیوان محاسبات که خود زیر مجموعه‌ی مجلس است وبه همین جهت دراختیارمنتقدان وضع موجود نیست، صریحاً می‌گوید که این مبلغ ازدرآمد نفت به خزانه واریزنشده است ومقصد آن مشخص نیست. آیا اینچنین بیت‌المال را به بازی گرفتن نشان ازعدالت‌محوری است یا یک عوام‌فریبی آشکار است؟


آقای احمدی‌نژاد اقتصاد راعلم نمی‌داند، بامسلمات آن ازدرمخالفت درمی‌آید، مفاهیم اقتصادی نظیرتورم وبیکاری را دستکاری می‌کند تا نتیجه‌ی دلخواه رابگیرد. به نظر کارشناسانه‌ی اقتصاددانان برجسته ودلسوزکوچکترین اعتنایی نمی‌کند و اگربانگ برآرند که چه برسراقتصاد این مملکت می‌آورید با بازنشتگی اجباری ازآنان انتقام می‌گیرد. با استبداد رأی نرخ بهره‌ی بانکی را به صورت دستوری ودلخواه تحمیل می‌کند وبا پرداخت وام‌های ویژه وخاص، بانک‌ها را به شرایطی می‌ کشاند که درطول تاریخ کشوربی‌سابقه بوده است. 53 هزارمیلیارد تومان مطالبات معوقه محصول چنین روشی است. دولت ایشان با سیاست واردات افسارگسیخته، کشاورزی وصنعت رابابحرانی عظیم روبه‌ روکرده است. افزایش واردات ونرخ پایین ارزباعث تعطیلی بسیاری ازصنایع شده است، به صورتی که به اعتراف خود ایشان کل تولید کشورباظرفیت چهل درصد کارمی‌کند. به این ترتیب ایران به بازارمصنوعات دست چندم چین وسایرکشورها تبدیل شده است. نتیجه‌ی این سیاست‌ها رشد فقروبیشترشدن لشکربیکاران بوده‌ ومگرنه اینکه "کاد الفقر ان یکون کفرا"؟ با ادامه‌ی چنین روندی پایه‌های اخلاقی جامعه بیش ازپیش سست می‌شود وآسیب‌های جدی به ساختاردینی جامعه وارد می‌آید.


آقای احمدی نژاد برای اینکه تمام بودجه‌ی کشوررا بدون نظارت دراختیارخود داشته باشد، مهمترین وقدیمی‌ترین مرکز کارشناسی وتخصصی کشوریعنی سازمان مدیریت وبرنامه‌ریزی را منحل می‌کند. صحت این ادعا را ‌می‌توان ازگزارش تفریغ بودجه‌ی سال هشتاد وپنج دریافت. این گزارش نشان می‌دهد که دولت ایشان حدود دوهزارمورد تخلف بودجه‌ای داشته است. پس ضروری بود که سازمان مدیریت وبرنامه‌ریزی منحل شود تا بودجه به شیوه‌ی قجری نوشته شده ودست رؤسای دستگاه‌های اجرایی مورد اعتماد ایشان درمصرف دلخواه بیت‌المال بیش ازپیش بازگذاشته شود. سپس برای جلوگیری از انتشارومشخص شدن عواقب چنین عملکردی فردی سرسپرده به ریاست مرکز آمارکشورگماشته می‌شود تا با جابه‌جایی و تحریف مبانی آمار، ارقام محیرالعقول درخصوص افزایش تولید وکاهش نرخ بیکاری و... به جامعه ارائه کند. درحالی که وزیرتعاون دولت نهم آماربیکاران راچهارمیلیون نفراعلام کرده بود، مرکزآمار، تعداد بیکاران را نصف این عدد اعلام می‌کند تا نرخ بیکاری تک ‌رقمی شود. ویا با دستکاری آمارتولید جاربزند تولید فولاد وسیمان وآلمینیوم ومس، نسبت به پنجاه سال گذشته چند برابرشده است. به این ترتیب طوری وانمود کرده است که دولت نهم ظرف چهارسال به اندازه پنجاه سال کارکرده است. اما این آش آنقدرشوربود که صدای رئیس سازمان بازرسی کل کشورهم درآمد، که این آمارصحت ندارد. آیا نقد بی‌پرده‌ی چنین فردی که دست به چنین اعمالی می‌زند مصداق توهین است؟


ریاست محترم دادگاه


اگرازجناب احمدی‌نژاد سؤال کنند که دولت ایشان برسردرآمد نجومی حدود سیصد میلیارد دلاری، ظرف چهارسال اول زمام‌داری ایشان چه آورده است وایشان چراخود را ملزم به پاسخ‌گویی وارائه‌ی گزارش مستند ومستدل نمی‌داند، عملی توهین آمیزانجام شده است؟ ایشان ازارائه‌ی گزارش برنامه‌ی توسعه وبودجه‌ی سالانه به مجلس به انحاء مختلف طفره می‌رود که باعث اختلاف جدی دولت ومجلس شده است. دلسوزان کشورمکررخواسته‌اند تا دولت گزارش خود را از مصرف این درآمد نجومی ارائه کند. آیا دولت این کارراکرده است؟ جواب کاملاً منفی است وتنها با ارائه گزارش‌های خود سعی درپاک کردن کل صورت مسئله داشته است. به یاد داشته باشیم که دولت میرحسین موسوی با درآمد هفت میلیارد دلاری درسال، کشوروجنگ را اداره می‌کرد. پس باید مشخص شود که با وجود این درآمد، دولت ایشان با بیت‌المال چه کرده است که کشوردرچنین وضع اقتصادی ومعیشتی به سرمی‌برد؟ آیا طرح چنین سؤالاتی مصداق توهین است؟


آیا انتقادصریح ازکسی که با ماجراجویی وتشنج آفرینی وبحران‌زایی امید به آینده‌ی جوانان با استعداد این کشوررا ازبین می‌برد، زمینه‌سازتحریم‌های سازمان ملل می‌شود، ودرنتیجه موجب فراربی‌سابقه‌ی مغزها وسرمایه‌های این ملت می‌شود باید توهین تلقی شود؟


ریاست محترم دادگاه


درقرآن کریم خوانده‌ایم:
وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَ يُشْهِدُ اللهَ عَلَي مَا فِي قَلْبِهِ وَ هُوَ اَلَدُّ الْخِصَامِ(س2/204)
"
وازميان مردم كسى است كه درزندگى اين دنيا سخنش تو را به تعجب وامى‏دارد وخدا را برآنچه در دل دارد گواه مى‏گيرد و حال آنكه اوسخت‏ترين دشمنان است"


آقای احمدی‌نژاد می‌گوید هاله‌ی نوری او را احاطه کرده است، سران یکصد کشورجهان برای یاد گرفتن مدیریت به او التماس می‌کنند، آمریکایی‌ها به این علت به عراق آمده‌اند که ازظهورمهدی موعود (عج) جلوگیری کنند وبسیاری ازسخنان حیرت آوردیگر. او می‌گوید برای مهرورزی آمده، خواهان اجرای عدالت است. هیچ دولتی چون دولت او درراه بسط عدالت گام برنداشته است ودرهیچ جای دنیا به اندازه‌ی ایران آزادی نیست. اما باید به خداوند پناه برد ازروزی که که روی دیگرحرف‌های اونمایان شود، آنگاه که روی برمی‌گرداند:
وَإِذَا تَوَلَّى سَعَى فِي الأَرْضِ لِيُفْسِدَ فِيِهَا وَيُهْلِكَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ وَاللّهُ لاَ يُحِبُّ الفَسَادَ(س2/205)
"
وچون برگردد [يا رياستى يابد] كوشش مى‏كند كه درزمين فساد نمايد وكشت ونسل را نابود سازد وخداوند تباهكارى را دوست ندارد"


اینگونه است که دادِ دادگری وعدالت‌محوری که گوش فلک راکرکرده است بالاخره روی دیگرخود را نشان می‌دهد وعیان می‌شود. دیگرداستان اهالی ساختمان خیابان دکتر فاطمی نقل محافل است وکسی نمی‌داند برسر آن یک میلیارد دلارمفقود شده چه آمده است. آری! خزانه‌ی بانک‌ها ومایملک کشوردیگربه حیات خلوت جناب احمدی‌ نژاد تبدیل شده است. فریاد وا اسلاما وادعای مسلمانی چند آتشه هم درمناظرات انتخاباتی محک خوبی می‌خورد، وقتی که هرمسلمان راستینی هنگام آن مناظره‌ی مشهورباخود حدیث پیامبر گرامی اسلام رامرورمی‌کند: "انی بعثت لاتم مکارم الاخلاق". بی‌اخلاقی وبی‌پروایی به نهایت می‌رسد ودرمقابل رقیب انتخاباتی می‌نشیند وبی‌ محابا به همسر اونسبت‌های شائبه برانگیز می‌دهد، درحالی که خود متهم به همان کار‌هایی است که دیگران رامرتکب آن‌ها نشان می‌دهد. به سادگی به کسانی که درآنجاحضور ندارند، نسبت دست بردن دربیت‌المال رامی‌دهد ودردناک‌تراینکه بعد ازطرح این تهمت‌ها دررسانه‌ی ملی، برخلاف نص صریح قانون اساسی متهم‌شدگان فرصت پاسخ وحق دفاع پیدانمی‌کنند. اما درهمین رسانه کوچکترین اشاره‌ای به اینکه اوواطرافیانش چگونه با بیت‌المال مانند اموال شخصی رفتارمی‌کنند شنیده نمی‌شود. اما زمان باید می‌گذشت تا"مهرورزی" نیز روی دیگر خود را عیان کند. آری! خیابان‌های تهران بعد ازانتخابات بود که صحنه‌ی نمایش مهرورزی شدند وبرای همیشه درتاریخ ثبت. بسیاری ازکسانی که سودای آزادی داشتند، حسابش را درزندان‌ها پس دادند. اکنون آزادترین کشورجهان به قول جناب احمدی‌نژاد، به نسبت جمعیتش بیشترین تعداد روزنامه‌نگار زندانی را دارد.


ریاست محترم دادگاه


من ازجنابعالی می‌پرسم که آیا بدترازاین می‌توان در منصب ریاست دولت به حیثیت اسلام لطمه زد؟ آیا انتقاد صریح از شخصی با چنین رفتاروگفتاری اهانت است؟


ازاضافه کردن برفهرست خبط‌ها وخطاهای جناب احمدی‌نژاد می‌گذرم که این فهرست بسیارمفصل است و"القلیل یدل علی الکثیر".


دراینجا می‌خواهم به اتهام اول خود بازگردم وبرمسئله‌ی مهم دیگری تأکید کنم وآن این است که اتهام تبلیغ علیه نظام نام مستعاراتهام نقد دستگاه منتسب به رهبری است. کیست که نداند ازنظر قائلان به نظریه‌ی حکومت ولایی شخص رهبری و نظام ازیکدیگرتفکیک ناپذیرند وگاه درادبیات سیاسی آنان هرکدام ازواژه‌های "رهبری" و "نظام" استعاره ازدیگری است. حتی اتهام توهین به رئیس جمهورنیزارتباط وثیقی با اتهام "نقد دستگاه منتسب به رهبری" دارد چرا که وی رئیس‌جمهور مورد حمایت ایشان است و به تعبیری ازارکان دستگاه منتسب به رهبری. برفعالین سیاسی واکنون دیگربرعموم آحاد مردم پوشیده نیست که اساساً جناب احمدی‌نژاد به خودی خودقدرتی ندارد واقدامات نسنجیده، خلاف قانون، عرف واخلاق اوبه پشتگرمی کانون قدرت است. سؤال این است که آیا ایشان می‌‌توانند بدون حمایت مقام رهبری والبته‌ دستگاه‌های منتسب به ایشان وبه تبع آن‌هاحزب پادگانی دست به چنین اعمالی بزنند؟ به قول شاعر " این همه آوازها ازشه بُوَد/گرچه ازحلقوم عبدالله بُوَد" به نظرمی‌رسد اگرپشتیبانی‌های آشکار ونهان مقام رهبری ازمحمود احمدی نژاد نبود اونمی‌توانست این چنین بی‌پروا به ساختارهای سیاسی، اقتصادی و فرهنگی کشور حمله کند و به آنها اینچنین آسیب برساند. نمی‌توان منکرشد که آقای احمدی‌نژاد درپناه حمایت‌های رهبری وگاه سکوت حاکی ازرضایت ایشان دست به آن اقداماتی زده است که درسطور قبل شمه‌ای ازآن گفته شد.من بارها ازخودم پرسیده‌ام که چراجناب آقای خامنه‌ای دربین گزینه‌های بسیارمعقول‌ترازجناح اصولگرا، حاضرنشدند که کس دیگری را به عنوان کاندیدای ریاست‌جمهوری آن جناح بپذیرند.علی‌الظاهر‌بزرگان اصولگرا چندین وچند باره وبه انحای مختلف، خبط‌های خطرناک جناب احمدی‌نژاد را به ایشان متذکر شدند وخاضعانه خواستند که چترحمایتشان را ازسراوبردارد، تاکس دیگری کاندیدای آنان شود. اما تمام این درخواست‌ها بی‌پاسخ ماند ودرنهایت فردی چون محمود احمدی‌نژاد با دخالت آشکارنظامیان درانتخابات وبعد هم سرکوب بی‌رحمانه‌ی معترضان، منصب ریاست‌جمهوری را غصب کرد. این سؤال هنوزبرای من بی‌پاسخ است که چرا ایشان براین پشتیبانی اصرار ورزیده‌اند و هنوزمی‌ورزند. آیا ایشان ازوضعیت اجتماعی، اخلاقی، اقتصادی وسیاسی مملکت بی‌خبرند؟


گاهی باخودم می‌اندیشم که انگارجناب آقای خامنه‌ای برای بسط ید خود درتمامی امورحاضربه پرداخت چنین هزینه‌ای شده‌اند. این هزینه، هدررفتن منافع ملی، نادیده گرفتن مصالح عمومی، ریخته شدن خون دهها معترض بیگناه، سرخوردگی مردمی وفرار نخبگان و ... بوده است. هزینه‌ای که اگرقابل جبران باشد سالهای سال به طول خواهد کشید. سؤالی که مدام درذهن من خلجان می‌کند این است که اگرماجراجزاین است چه دلیلی دارد که ایشان به درخواست اکثریت عقلای اصولگرا درپیش ازانتخابات وقعی ننهد وبه مصلحت‌سنجی رفیق پنجاه‌ساله‌ی خود کوچکترین توجهی نکند.


البته به گمان من مشکل اصلی ما ساختار استبدادی است، هرچند هرکسی نسبت به مسئولیت وجایگاهی که دارد باید پاسخگو باشد. تاریخ بشرنشان داده است که اگرپای قدرت را با زنجیر نظارت نهاد‌های مستقل ازاومهارنکنند، اومیل بی‌پایانی به مطلق شدن دارد واین اشتهای سیری‌ناپذیراست که فساد می‌پراکند. هیچ تفاوتی هم نمی‌کند که این قدرت، مبنای دینی داشته باشد یا مبنای ایدئولوژی‌های زمینی. پاپ‌های قرون وسطی همان ‌قدرسلطه‌طلب بودند که استالین وهیتلر. هیچ صاحب قدرت دیگری هم ازاین قاعده مستثنی نیست. متأسفانه درشرایط فعلی کشورباسستی زنجیرهای ‌نظارتی، شاهدفروپاشی واپسین نهادهای مدنی ومردمی محصول انقلاب بزرگ اسلامی هستیم. گویی وابستگان به کانون قدرت مصمم‌اند که حاصل دهها سال مبارزه‌ی مردم این سرزمین را از بیخ وبن بکنند وبا یکسره کردن کاراین نهادها، دربی‌نظارتی محض، دیگرهرچه خواستند بکنند. به نظرمی‌‌رسد جناب احمدی‌نژاد مجری اصلی این برنامه است وگویی سِرّ حمایت‌های بی‌دریغ ازاونیزهمین است. ازآنچه که اوبرسراقتصاد وفرهنگ ودین مملکت می‌آورد به راحتی چشم پوشیده می‌شود تا اوآن برنامه اصلی را به سرانجام برساند: یعنی محکم کردن پایه‌های استبداد مطلق.وگرنه آشکاراست به محض اینکه این حمایت تمام شود، آقای احمدی‌نژاد راهمین نمایندگان اصولگرای مجلس ازدم تیغ استیضاح خواهند گذراند وبه سادگی او را قربانی خواهند کرد.


ازنظراینجانب، براساس تصریح قانون اساسی، رهبری نسبت به وضعیت کشورمسئول است. چرا که طبق قانون اساسی، بیشترین اختیارات وقدرت ازآن ایشان است وبدیهی است که هرکسی به اندازه‌ی اختیاراتی که دارد مسئول است. ایشان باید به ملت ایران درباره‌ی وضعیت کنونی ایران پاسخگوباشند، هرچند همانگونه که گفتم متأسفانه مکانیزمی وجود ندارد که از ایشان طلب توضیح کند. اگرچنین مکانیزمی وجود داشت اساساً کاربه اینجا نمی‌کشید. متأسفانه باید گفت سی‌ سال بعد از انقلاب اسلامی، دوباره همان استبداد سابق دراین کشور، درلباسی دیگربازتولید شده است وباید اذعان کرد که انقلاب به یکی ازمهمترین اهدافش که همانا ریشه‌کنی استبداد بود دست نیافته است. یکی ازمهمترین اهداف انقلاب این بود که دیگرکسی به صورت دائم ومادام‌العمربرسریرقدرت تکیه نزند ومردم این توانایی را داشته باشند که اورا ازآن مقام، به طرق مسالمت‌آمیز وقانونی برکنارکنند. اما با کمال تأسف نه تنهاچنین اتفاقی نیفتاده است بلکه شاهی که لااقل درحرف مشروط به قانون بود، جای خود رابه کسی داده است که نه تنها فراترازقانون می‌نشیند بلکه ازنظرقائلان به این تفکر، به تأییدات غیبی هم مستظهر است ومخالفت باخطاهای فاحش اوعلاوه برزجرزندان وعدم امنیت دراین دنیا، عِقاب اخروی هم درپی دارد! عجب اینکه ایشان خودشان هم برطبل چنین اختیاراتی برای خود می‌کوبند وخود را "ولی امرمسلمین" خطاب می‌کنند و اطاعت ازخود را واجب می‌شمرند. سؤال این است که آیا اسلام واقعاً چنین قدرتی به کسی داده است که ورای نقد ودرمقام شارع بنشیند و چنین برجان ومال وناموس مردم حکم براند؟ در قسمت اول این دفاعیه سعی کردم پاسخ نظری خود را به این سؤال مشروحاً توضیح دهم. اما اینجا جا دارد که دغدغه‌های یکی استوانه‌های فقه شیعه وصاحب کفایه الاصول، مرحوم آخوند ملا محمد کاظم خراسانی (رضوان‌ الله تعالی علیه) را شاهدی برگفته‌های خود بیاورم وبصیرت استثنایی ایشان را ستایش کنم. گویی ایشان آنچه را که برما رفته است را صد سال پیش به عینه می‌دیده است. ایشان درقسمتی ازآن پاسخ مشهور، به درخواست علامه‌ی نایینی برای بدست گرفتن قدرت، چنین می‌گوید:


"
همچنین وقتی که تشکیلات [حکومت] منسوب به ما شد، ازیک طرف مبارزه‌ی ما با فسادهایی که درآن است، به صورت مبارزه‌ی ما با خودمان درمی‌آید که چنین مبارزه‌ای برای ما بسیار دشوار است. ازطرف دیگربه دلیل تقدّسی که تشکیلات با انتساب به ما پیدا می‌کند، مبارزه‌ی دیگران با فسادهای موجود درآن، مبارزه با علمای دین وبلکه با اصل دین تلقّی می‌شود و دفاع چشم بسته ازتشکیلات، حتّی با فسادهای آن، وظیفه وتکلیف شرعی قلمداد می‌شود ودرنتیجه، ما که همیشه باید پیشروان مبارزه با فسادها و خصوصاً فسادهای تشکیلات حکومتی باشیم، تبدیل می‌شویم به قوی‌ترین عامل برای جلوگیری از مبارزه با فسادها و حتّی دفاع از فسادها.


با این مقدّمات، عقل اقتضا می‌کند که بگوییم دخالت درامورسیاسی، اگربه معنای مراقبت ونظارت برکارحکومت ومبارزه با فسادهای موجود درآن باشد، ازاوجب واجبات واهمّ فرایض برای ماست، ولی اگربه معنای اشتغال عامّه‌ی مناصب حکومتی باشد، چنین امری با معنای اوّلی قابل جمع نیست و درمقام تزاحم میان این دو معنا وعدم امکان جمع، بنا براصل الأهمّ فالاهم وبرای این که بتوان اوّلی را نگاه داشت، بلا شک باید دومی را رها کرد وبه حدیث ابن عبّاس عمل کرد: «اتق خیرها بشرّها وشرّها بخیرها». (ازخیرآن بگذرکه شری درپی دارد وشرآن را باخیرش بسنج تا ببینی که شرآن بیش از خیرش است)


باری، این تصوّرکه اصلاح امّت منوط به حاکم بودن ما وفساد آن معلول عدم تفویض حکومت به ماست کاملاً نادرست است: «فصلاحی الّذی زعمتم فسادی / وفسادی الّذی زعمتم صلاحی»."(آنچه راشماصلاح من می‌دانید برایم عین فساد است و آنچه را برای من فساد می‌شمارید عین صلاح من است).


درقسمت اول این دفاعیه سعی من براین بود که آن نظریه‌ای را نقد کنم که چنین قدرتی را موجه جلوه می‌دهد وهاله‌ای از قدسیت به دوراومی‌کشد وآنرا ورای نقد می‌نشاند. دراین قسمت هم کوشیدم به طورملموس وعینی نشان دهم که این تئوری درعمل نیزامتحان خود راپس داده است. به گمان این بنده تا گره‌هایی که آن نظریه برکارما فکنده است رها نشویم انتظار رهایی ازاین وضعیت را نیزنمی‌توانیم داشته باشیم.


مجدداً تأکید می‌کنم نباید فراموش کنیم که یکی ازاهداف انقلاب اسلامی این بود که مردم دیگرگرفتارحکومت دائمی یک فرد یا یک گروه نباشند چرا که حکومت دائم زمینه‌ساز دیکتاتوری واستبداد است. درحکومت دائم تمام فکروذکرحاکم حفظ حکومت وهراس مداوم ازسقوط است. این هراس دائم است که زمینه‌سازسرکوب است. حکومت دائم دیگران را درکمین جایگاه خود می‌بیند ودراین توهم، هرانتقاد واعتراضی را خفه می‌کند، مبادا پایه‌های حکومتش سست شود. دراین شرایط ایدئولوژی‌های غریب برساخته می‌شوند تاحکومت ابدمدت ومصونیتش را ازنقد توجیه کنند. امربه معروف ونهی ازمنکر تنها ازجانب حاکم ومنصوبان اومجاز است واگرکسی بر اوبانگ زند که چراچنین می‌کند حبس درانتظاراوست. حکومت دائم چنانکه تجربه‌های متعدد تاریخی نشان داده است کشوررا بین مقربان وسرسپردگان درگاه-که تملق وچاپلوسی ازویژگی‌های برجسته‌ی آنان است تقسیم می‌کند. بخش خصوصی مستقل سرکوب ومنکوب می‌شود تا مبادا کسی پیدا شود که برای آب و نان محتاج حکومت نباشد. این چنین است که درایران امروزبه اسم خصوصی‌سازی، سپاه ونهادهای نظامی اقتصاد کشوررا قبضه می‌کنند وفضا را حتی برای بخش‌های دولتی تنگ‌تروتنگ‌ترمی‌کنند. هیچ کجای دنیا سابقه نداشته است که نظامیان اینچنین دراقتصاد بسط ید داشته باشند. اگرکمی دقیق شویم همین هراس دائم ازسقوط است که باعث می‌شود قدرت مطلقه حتی به بخش دولتی تحت اختیارخود هم اعتماد نکند. انگاردرپس ذهن خود می‌ترسد که روزی دولت به دست کسانی بیفتد که حرف شنوی تمام وکمال نداشته باشند. حاکم دائم کشوررا ملک طلق خود می‌داند وبرای خود این حق را قائل است که هرکس را که خواست ازحقوق اولیه انسانی محروم کند وهرکس را که خواست مقرب کند وبرخوردارازانواع مواهب. در چنین تبعیضی نارضایتی مدام بیشترمی‌شود ولاجرم صدای اعتراض مردم بلندتر.اما پاسخ این اعتراض چیزی جزسرکوب مضاعف نیست تا شاید بدین طریق حکومت حفظ شود. ولی "الملک یبقی مع الکفرولا یبقی مع الظلم". این دورمعیوب بارها وبارها دراین سرزمین تکرارشده است وهربارمستبدی یا سلسله‌ی مستبدانی برسریرقدرت نشسته اند وبعد ازچند صباحی، لاجرم کناررفته‌اند. اساساً مشکل ما دراین سرزمین استبداد ریشه‌داری است که هنوزریشه‌کن نشده است. این استبداد قدمتی دوهزاروپانصدساله دارد وبرکندن بنیاد آن البته به سادگی ممکن نتواند بود. این استبداد تا پیش ازآشنایی ایرانیان با تجدد لباس سنت پوشیده بود، مثل سلسله‌های موروثی پیش ازاسلام وپس ازاسلام. اما بعد از ورود اجباری تجدد به ایران، این خودرأیی ردای تجدد آمرانه به خود پوشید ورضاخان میرپنج وپسرش محمدرضا را برمسند استبداد نشاند. پس ازانقلاب نیز بعد ازمدتی آن خودکامگی که به زحمت بسیار ازدربیرون رانده شده بود ازپنجره درآمد واینبار، همانطورکه مرحوم آخوند خراسانی پیش‌بینی کرده بود، جامه‌ی دیانت به تن کرد. دراین مقال کوتاه برآن نیستم که ریشه‌یابی کنم چرا بعد ازاین همه مجاهدت مشروطه‌خواهان ومبارزات انقلابیون انقلاب اسلامی سال پنجاه وهفت، این دور باطل شکسته نشد. تنها میخواهم تأکید کنم مشکل اصلی سرزمین ایران ازدیربازتا کنون "مسئله‌ی استبداد" بوده وتا آن چاره نشود لاجرم این مشکل حل نخواهد شد.


درپایان به آیه‌ی شریفه‌ی صدراین دفاعیه بازمی‌گردم ومتذکرمی‌شوم که عمده‌ی مصیبت‌ ما این است که مدام درپی علو و سلطه‌ بر دیگرانیم. استبدادی که به عنوان یک بیماری تاریخی مهم به آن اشاره رفت، ازلوازم وتبعات همین سلطه‌جویی و برتری طلبی است. بیماری مزمن تاریخی‌ای که امیدوارم با نقد هرچه بیشترآن وآگاه شدن هرچه گسترده‌ترنسبت به ریشه‌ها ونتایج فاسد آن دربطن جامعه، هرچه زودتر بنیادش برای همیشه ازسرزمین ایران برچیده شود.


إِنْ أُرِيدُ إِلاَّ الإِصْلاَحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَمَا تَوْفِيقِي إِلاَّ بِاللّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإِلَيْهِ أُنِيبُ


ابوالفضل قدیانی

Comments