امروزداشتم بالاترین راچک می کردم که چشمم به مطلبی ازقول عزیزپاک نژادعضوشورای ملی مقاومت افتاد عنوانش بقدری گویا بود که نیازی به تفسیرنداشت "سکوت درقبال سرنوشت اشرف «بی طرفی» نیست" واین دقیقا بحثی بود که من باتعدادی از دوستانم درهمین هفته داشتم دوستانی که بعضا درصداقتشان شک ندارم ولی افرادی هستند که بزنگاههای تاریخی رانه عامدا بلکه بدلیل کمی تجربه وباقتضادی سن شان درک نمی کنند شاید اگرکمی زدوتردنیا آمده بودند وسنگ زندانهای شاه وخمینی به تنشان خورده بود اکنون به مراتب ازمنهم (بقول خود) تندتربودند!!
اما بنظرم مهمترازبحث خودشخصیت عزیزاست که مروری برآن شاید گفتاروی را حجتی برای دیگرانی بکند که خودراآگاهانه ویاناگاهانه به خواب زده اند
عزیز(الله) برادرشکرالله پاک نژاد است. شکری که درزمان شاه شرف زندانیان سیاسی بود ویادم نمی رود که یکی اززندانیان قدیمی شاه با25 سال حبس (فکرکنم عمویی) درخصوص وی گفته بود عنوان زندانی سیاسی با نام شکرالله است که مفهوم پیدامی کند (قریب به مضمون)
درابتدای دهه 50 علیرغم صغرسن توفیق آنرداشتم که باشخصیت وی وهمفکرانش ازطریق دوتن ازبرادرانم آشنابشوم وی بهمراه رفقایش که به گروه فلسطین معروف شدند برنامه ربودن رضاپهلوی راداشته که دراوان آن دستگیرشده بودند ظاهراشکرالله رادرمرزخرمشهرگرفته بودند وی اسطوره ای بود که هیچگاه ازخاطره زندانیان، فعالین سیاسی وجان بدربردگان ازدست رژیم سابق وفعلی محونمی شود.دفاعیه وی درمحکمه نظامی مانندبرگ زرینی درتاریخ سیاسی ایران می درخشد وپیامی است به همه نسل ها درعصرجدید
عزیزبرادرکوچکترشکرالله نیزعضوچریکهای فدای خلق شد وپنج شش سالی رادر زندانهای شاه گذراند ونهایتا هم عزیزوهم شکرالله دربهمن ماه 57 بادستان پرتوان مردم وانقلاب ازندان آزاد شدند شکرالله جبهه دموکراتیک ملی رابنانهاد وعزیزظاهرا که ازابتداعضوچریکهای فدایی خلق بود همان رویه را ادامه داد.
یاصدوردستورقلع وفمع مخالفان سیاسی توسط آیت الله خمینی باکارگردانی اسدالله لاحوردی وهمفکرانش دردستگاه رهبری از جمله مقامات حزب جمهوری وجمعیت موتلفه فازاول قتل عام زندانیان سیاسی دوران شاه آغازگردید بطوریکه تقریبا کلیه کسانی راکه باحاکمیت همراهی نکرده ومشی استبدادی مذهبی جدید رانپذیرفته بودند به جوخه های اعدام سپردند. درمیان این افراد هیچکس باندازه شکرالله پاک نژاد حق زندگی نداشت
اکنون عزیزپاک نژاد یادگارشکرالله وپهلوان زنده برای جامعه سیاسی ایران است وبهمین دلیل می گویم ایرانیان مبارزدرسخن ومواضع آزادیخواهانه عزیزباید مشی آزادگی وهمه جانبه نگرشکرالله را ببینند که آزادی رانه برای خود بلکه برای همه می خواست.
شاید دوستان بخاطرداشته باشند که چندی قبل پیرامون بحثی که درحاشیه مناظره دریابان علی شمخانی با برنامه ارتجاعی دیروز ، امروز، فردای صداوسیمای ضرغامی پیش آمده بود مطلبی باهدف پیراستن غبارازچهره بچه های جنوب ودزفول بدلیل وجود برخی ازعناصرناپاک دراطراف خامنه ای واحمدی نژاددر"اینجا" نوشته بودم که درآن اشاره ای به شکرالله پاک نژادشده بود
درمطلب دیگری که تحت عنوان مروری براعدامهای اخیردر" اینجا " وبه بهانه کشتن " زهرابهرامی" نوشته بودم بازهم با تذکرلزوم عدم بی تفاوتی نسبت به دگراندیشان توسط گروههای مختلف سیاسی ذکرخیری ازشکرالله پاک نژاد واعدام مظلومانه اش آوردم
"جنبش سبزوخطوط قرمزنظام" در" اینجا " سومین مطلبی بود که درآن بازهم به اعدام شکرالله بعنوان نمونه اشاره کرده بودم وهدف ازآن تفهیم این مطلب بود که هیچکس ازشکم مادرجنایتکاربدنیانیامده است .تمام دیکتاتورها وقاتلان دنیا براساس یک باور که بنظرشان معقول می آمده است خوی جنایتکاری راباتوجیهاتی نظیرمشروع بودن نایودی دشمن ایدئولوژیک درخود ایجاد وسپس آنرابه فعلیت آورده اند
بررسی سوابق خامنه ای درمیان رهبران جنایتکاررژیم نشان می دهد که وی ازتمام شرکای خود رئوف القلب تربوده است وشعرخوانی ، تارزنی وچاق کردن چپق وبافورتنها چیزی بوده است که وی راسرکیف می آورده است ولی اکنون همین آدم اگرهریکی دوماه دیداری بافرماندهان نظامی یا بازدیدی ازیک پادگان نداشته باشد وخط ونشان وتهدیدی برای گرفتن جان مخالفین خود نکند خواب راحت ندارد چه چیزی این تغییررادرانسان ایجاد ووی به حیوانی درنده تبدیل می کند که ریختن خون بیگناهان کمترین پیامدآن است درست حدس زده اید " ایئولوژی" ومخصوصا ازنوع دینی آن که بستربسیارمناسبی برای جنایت می باشد زیرا این شکل ازجنایت هم ازمنبع زمینی ایدئولوژی تغذیه می کند وهم ازمنبع آسمانی دین ومذهب وجنایات نیزبرای رضای خداوند لذتی درخود دارد که درهیچ ایدئولوژی نظیرآن یافت نمی شود زیرا جانی درعین فاعل بودن آمری بنام خدا دربالای سرخودمی بیند که تمام مسئولیت فعل بنده اش رامی پذیرد بهمین دلیل من اکنون که سی سال زندگی درحکومت اسلامی راباگوشت وپوست خود وبعنوان یک انقلابی دوآتشه دربهمن 57 تجربه کرده ام به این باور رسیده ام که دیکتاتوری دینی هیچ حدومرزی رابرای جنایت قائل نمی شود ونظریه " نصربالرعب" مصباح همان شجره خبیثه ای است که ثمره اش "خون وجنون" است
درخاتمه می خواهم به این مطلب اذعان کنم که نمی دانم درمرگ شکرالله وسعید سلطانپورچه رازی نهفته است که هیچوفت آرامم نمی گذارد وبه هربهانه چون سایه ای خودرابه من می رساند بااینکه برخلاف طالقانی ومنتظری هیچگاه توفیق دیدار این اسطوره هانصیبم نشد وشایدهم هیچگاه درعمرم باآنهاسنخیت فکری پیدانمی کردم ولی توگویی جزئی ازوجودم شده اند
Comments
Post a Comment