نامه سرگشاده به آقای محمد نوریزاد، ايرج مصداقی
آقای نوری زاد جنایات سربه مهر رژیم را که کم نبوده افشا کنید. درمورد جنایتکارانی که ما نمیشناسیم وقطعاً شما ودوستانتان اطلاعات مکفی درمورد آنها دارید روشنگری کنید. نوربه اندرونی خامنهای ودیگرسردمداران نظام بتابانید. آن وقت است که رستگارخواهید شد. عاقبت به خیری دردسترس شماست.
آقای نوری زاد سلام
مطلبی از شما در دو سال گذشته انتشار نيافته که نخوانده باشم و در آن تعمق نکرده باشم. پيشتر نيز شما را از خلال نوشتههايتان در کيهان میشناختم. چند باری نيز با مشقت تمام و البته از سر بيکاری در زندان روايت فتح شما و مرتضی آوينی را ديده بودم.
دو انگيزه مرا وا میدارد تا اين نامه را خطاب به شما بنويسم.
شنيدهام از دوست نازنين و جاودانهام محسن دگمهچی تجليل کردهايد. محسنی که رنج زندان خمينی و خامنهای دو پيشوای مورد احترام شما را به جان خريد و ذره ذره آب شد و البته به باور من دوباره جريان يافت. شما شاهد بوديد که شعلهی جانش چگونه آهسته آهسته به خاموشی گراييد و آنگونه که من میانديشم عاقبت ستارهای شد و درخشيدن گرفت.
خوشحال شدم که همچون محسن کديور و امثالهم از «بهدرک واصلشدنشان» اظهار خشنودی نکرديد و برای قتلعام دگربارهشان به درگاه «شيطان بزرگ» آويزان نشديد. اميدوارم در مورد شما اشتباه نکرده باشم.
عفونامهتان را خواندهام. شما به جای آن که به اين و آن اندرز دهيد، توجيه کنيد خود را به خاطر آنچه بر سر مردم آمده مقصر دانسته و پوزش خواستهايد. از اين بابت قابل احتراميد شما نوشتهايد:
«ای همه ايرانيان، از اين که امروزه در جهان، آوازه نيکی با شما نيست، شرمنده ام. شرمنده ايم. مرا و ما را ببخشاييد. از اين که من، ما، زندگی شما را با ريا و تزوير و دروغ و بی عدالتی آلوده ام، آلوده ايم، شرمگينم، شرمگينيم. مرا، و ما را عفو کنيد. العفو. العفو. العفو. ای همه ايرانيان، از اين که به اسم دين، از ديوار اعتماد شما بالا رفتم، بالا رفتيم، و به اسم دين، ذخاير شما را به باد دادم، به باد داديم، و به اسم دين، موجبات نفرت شما را از دين فراهم کردم، فراهم کرديم، از شما پوزش میطلبم. من اين نوشته را از دو قدمی مرگ برای شما مینويسم. مرگی که فراتر از تمايل من، مرا تعقيب میکند. از اينکه من، ما، جلوی چشم جهان عقل، با شما بی عقلی کرديم، پشيمانيم. مرگ برای ما، و زندگی برای شما. رقص مرگ برای من، برای ما، و رقص زندگی برای شما. دنيا و آينده به کامتان. »
به شما احترام میگذارم چرا که تنها کسی هستيد که اردوگاه جناح غالب را ترک کرده و به مردم پيوستهايد. آگاهانه از مهدی خزعلی نام نمیبرم. از اين بابت است که شما را شايستهی قدردانی میدانم. تاکنون هرکس که از درگاه قدرت رانده میشد و به گونهای مورد خشم حاکمان قرار میگرفت به فکر حقوق دگرانديشان میافتاد و کبادهی آزادگی میکشيد. خود بر برج عاج مینشست و ديگران را متهم میکرد. شما از اين بابت استثناييد و درخور ستايش.
درچشمان شما صفا وصميميتی را میبينم که در نگاه اکبر گنجی نديدم. برای همين نوع نگاهم به شما متفاوت از نگاهم به اکبر گنجی است.
قصد ندارم با اين نامهنگاری فشاری بر فشارهايی که روز شب متحمل میشويد بيافزايم. نمیخواهم باعث نگرانی بيشتر خانواده شما بشوم. انتظاری ندارم مثل ديگر نامهها نامه مرا هم در سايتتان انتشار دهيد. آن را به صلاح نمیدانم. خط قرمزهای رژيم را خوب میشناسم. فراموش نکردهام که از زندان برای سخنرانی در خاوران به مرخصی میرفتند، عدهای معرکه گردان آنجا بودند و کسی هم کاری به کارشان نداشت. اما علی صارمی برای يک دقيقه سخنرانی در خاوران جانش را داد.
اميدوارم از صراحت لهجهام در اين نامه ناراحت نشويد. قصدم بیارزش نشان دادن فعاليتهای شما و رنجی که برای بيان نظراتتان متحمل میشويد نيست. بیشرمی دستگاه ولايت را به خوبی میشناسم. تلاشم اين است حالا که چشمهايتان باز شده، حالا که آمادهايد بها بپردازيد مبادا کوششهايتان بیحاصل شود و در دور باطل گرفتار آييد. فکر میکنم نياز به پوسته شکنی داريد. بدون آن درجا خواهيد زد. شما در مسيری که انتخاب کردهايد به قله رسيدهايد. حالا بايد هدف بزرگتری را انتخاب کنيد.
برای اين که دچار توهم نشويد بايستی به اطلاعتان برسانم همهی آنچه را که امروز شما با تمام وجود فرياد میکنيد بخش کوچکی از فريادهای نسل ما در ۳۳ سال گذشته است. نسلی که همهچيزش را در مبارزه با رژيم نکبت ولايت در طبق اخلاص گذاشت. نسلی که پرپر شد اما از تلاش و کوشش بازنايستاد.
نسلی که دوباره چهار جاودانه (علی صارمی، محمد حاجآقايی، جعفر کاظمی و محسن دگمهچی) در ماههای ديماه و بهمن ۸۹ و فروردين ۹۰) تقديم مردم ايران کرد.
توجه داشته باشيد شما حرف جديدی نمیزنيد خوبیاش تنها در اين است کسی که در اردوگاه ولايت بوده آنها را بر زبان میراند و بر حقانيت گفتههای نسل ما مهر تأييد میزند. يادتان باشد زهرا بهرامی فقط در مورد جنايت «عاشقان ولايت» در روز عاشورا روشنگری کرد و در مقابل جوخهی اعدام ايستاد.
يادتان هست دستگاه جنايتپرور خمينی همهی تلاشش را مصروف اين میکرد که با انواع و اقسام شکنجه و فشار و تهديد، زندانی نگونبختی را که در چنگاش اسير شده بود جلوی دوربين بياورد تا حقانيت نظام ولايت و خصوصاً جناياتش را تأييد کند.
حالا از درون همان دستگاه ولايت يکی برخاسته و جنايات صورت گرفته را برملا میکند و صدايی را که خاموش شد پژواک میدهد.
بزرگی آيتالله منتظری از همينجا آغاز شد. او که جانشين »امام عزيز» بود رو در روی او ايستاد و گفت «اطلاعات شما روی ساواک شاه را سفيد کرده است». اتفاقاً خمينی از همينجا بود که او را تحمل نکرد و کينهاش را به دل گرفت. به نامهی مهرماه ۱۳۶۵ آيتالله منتظری رجوع کنيد، همان موقع بود که پروژهی برکناری ايشان کليد خورد و سناريوی مهدی هاشمی جلوی دوربين رفت. از همان موقع خمينی مسئوليت «عفو» زندانيان را از او گرفت.
اهميت موضعگيریهای شما هم در همينجاست که از کيهان آمدهايد. يار و همراه حسين شريعتمداری بودهايد، همو که تلاش میکرد از زبان زندانيان درهمشکسته حقانيت نظام را نتيجه بگيرد و حالا يار غار خودش در مقابل خامنهای و دستگاه ولايت قد علم کرده است. راهی را که طی کردهايد مبارکتان و مبارکمان باشد.
اما توجه داشته باشيد اين کافی نيست. به ويژه برای کسی که مؤيد همهی جنايات رژيم در ۳۰ سال گذشته بوده است. نامهی اعمال پيشين شما سنگين است. وجدانتان را که بيدار شده است قاضی کنيد ۳۰ سال بندگی نظام نکبت جهل و جنون خمينی و خامنهای با هر انگيزهای که صورت گرفته باشد گناه کوچکی نيست.
رويکرد شما چنانچه راه به نفی نظام در کليتاش از خمينی و خامنهای گرفته تا رفسنجانی و خاتمی و تا موسوی و کروبی نبرد در نهايت میتواند فرصتطلبی محض و فرار از پاسخگويی و مسئوليت پذيری معنا شود.
آقای نوری زاد شما مانند پاسداری که از او به عنوان «سردار مستعفی سپاه» و عضو اخراجی هیأت علمی دانشگاه امام حسين» ياد میکنيد ساده نباشيد. او که مدعی است در گفتگو «با چند پزشک متخصص ايمونولوژی (سرطان شناسی)» به اين نتيجه رسيده که «تغيير در الکتروليت خون و به خصوص کاهش پروتئين و گلبولهای قرمز به شدت حوزه تصميمگيری مغز» خمينی را در دهماه آخر عمر تحت تاثير قرار داده و تصميمات وی تابع ميزان پروتئين و گلبول قرمز خون متفاوت و بعضا متعارض از تصميمات قبلیاش بوده است. بنابراين امام عزيز انسان نيکی بوده و اطرافيان بدسيرت او را مجبور به اخذ تصميمات متعارض با شخصيتاش کردهاند! آقای نوری زاد چنين دستاويزهايی شما را همچنان به بيراهه میبرد. فراموش نکنيد تلاش برای توجيه جناياتی که خمينی مرتکب شده و «تطهير» او چنانچه «سردار» ياد شده خواسته همدستی در جنايت عليه بشريت است. البته «سردار مستعفی سپاه» آنقدر ذکاوت دارد که در نامه به شما هزاران قربانی قتلعام ۶۷ را به منظور تخفيف جنايات «امام عزيز» به صدها تن کاهش دهد.
آقای نوری زاد همهی نامههای ملاطفتآميزی را که به شما نگاشته شده خواندهام. اما از من توقع نداشته باشيد کلمات را همچون بعضیها بیجا خرج کنم. شما را «حر» هم خواندهاند. قبل از هرچيز بايستی بگويم به شبيهسازیهای تاريخی باور ندارم و از آن پرهيز میکنم اما در اينجا مجبورم به اين موضوع هم اشاره کنم تا بتوانم حرفم را بزنم.
به اين تعريف و تمجيدها بسنده نکنيد. همينهاست که آدم را خراب میکنند و فرصت رها شدن از اردوی جنايت را از انسان سلب میکنند.
شما هنوز «حر» نشدهايد چرا که هنوز اردوگاه يزيد و بنی اميه را ترک نکردهايد. «حر»، لشکر يزيد، سردمدار بنیاميه را ترک کرد و به لشکر حسين و جريان علوی پيوست. شما هنوز از ابوسفيان و معاويه فاصله نگرفتهايد. شما هنوز از خمينی سردمدار اين نظام فاصله نگرفتهايد. شما هنوز يزيد را با صلاحيتترين فرد میشناسيد. تابلوی «حر» را که نمیتوان به دلخواه خود رسم کرد. با اين حال فکر میکنم زمينهی آن را داريد و تا کنون راه زيادی را طیکردهايد.
توجه داشته باشيد «حر» در ميان بنیاميه به دنبال کسی نبود. او در دستگاه بنیاميه کسی را به يزيد ترجيح نمیداد. او حتی تلاش نکرد يزيد را به راه راست هدايت کند. چون تکليف مشخص بود. صفآرايی هم مشخص بود. ترک اردوگاه بنیاميه لازمه «حر» شدن است.
شما وقتی رستگار و عاقبت بخير میشويد که در اولين قدم رازهای نهفتهی ولايت را برملا کنيد. آنچه را که ما از آن بیخبريم بازگو کنيد. اسناد جناياتی را که در ۳۳ سال گذشته صورت گرفته و ما از آن بیاطلاعيم افشا کنيد. درست مثل آيتالله منتظری. او عزيز مردم شد چرا که چيزی را از مردم پنهان نکرد.
او سند جنايت خمينی را برملا کرد. او دستخط خمينی را که بيرحمانهترين فرمان کشتار در تاريخ شيعه است انتشار داد. او نامهنگاری بين احمد خمينی و موسویاردبيلی را افشا کرد. او با انتشار اين اسناد پرده از چهرهی کريه خمينی برگرفت. او بود که برای اولين بار آمار قتلعام شدگان ۶۷ را اعلام داشت وگرنه خامنهای و رفسنجانی و موسوی اردبيلی و خاتمی و ... که منکر قتلعام و کشتار بودند. آيتالله منتظری بدون توجيهکاریهای معمول نام مصطفی پورمحمدی را برملا کرد وگرنه تا آن روز ما هيچکدام وی را که مسئوليت مستقيم در کشتار و شکنجهی زندانيان سياسی داشت به اسم نمیشناختيم. صداقت فرد در همينجا روشن میشود.
ما اکبر گنجی را هم داريم که مدعی است از نظام بريده و درس حقوق بشر به اين و آن میدهد و هيچ خدايی را هم بنده نيست اما تا کنون با آن که در خارج از کشور است و در صحت و امنيت کامل، يک کلمه بر اطلاعات ما از جنايات رژيم نيافزوده است. برای همين نبايستی مطلقاً به او و گفتههايش اعتماد کرد.
شادی صدر از گنجی خواسته در مورد جنايات رژيم در دههی ۶۰ در پروژهای که در دست داشت همکاری کند. اويی که خواهان پاسخگويی خامنهای است پاسخی به درخواست سادهی شادی صدر نداد. خودخواهی و منيت را میبينيد.
برادر پيروز دوانی در گفتگويی با سايت جرس عنوان کرد که از اکبر گنجی خواسته تا در مورد اطلاعاتی که پيرامون قتل برادرش به فرمان محسنی اژهای انتشار داده بود با يکديگر گفتگو کنند. اکبر گنجی پيشتر مدعی بود فرمان محسنی اژهای برای قتل پيروز را ديده است. با اين حال گنجی حاضر نشد جواب درخواست و ايميل برادر پيروز دوانی را بدهد. اکبر گنجی از نردبان پيروز دوانی و ديگر قربانيان قتلهای زنجيرهای بالا رفت و حالا به آنها و خانوادههايشان پوزخند میزند.
يکی از برنامهسازان راديو فردا که گزارشی در مورد قتل فريدون فرخزاد تهيه میکرد از من خواست تا در مورد قتل فرخزاد با او به گفتگو بنشينم. گفتم چرا با اکبر گنجی گفتگو نمیکنيد او که میگفت «فرنگیکار» به فرمان علی فلاحيان او را به قتل رسانده و ... برنامه ساز مربوطه گفت: با گنجی تماس گرفتم حاضر به گفتگو نيست و مدعی است چيزی در اين مورد را به خاطر نمیآورد. هفتخطی را ملاحظه میکنيد؟ اميدوارم شما به سرنوشت او دچار نشويد.
يادش به خير آيتالله منتظری، بزرگی اين مرد را میبينيد؛ از ميان دوست و دشمن کسی نبود که به او نامهای بنويسد، سؤالی کند و پاسخی نگيرد. با چه حوصلهای پيرمرد در دههی نهم عمرش پاسخ مهدی اصلانی، همنشين بهار، رضا معينی و ... را داد. نکتهی جالب اين که همگی در نقطهی مقابل او بودند.
شما خود نوشتهايد : «می دانم در سخن حق نوری نهفته است که مخاطب خود را می جويد و کام او را به نور خود برمی آورد.»
پيش خود گفتم از فرصت استفاده کنم سخن حقی را با شما در ميان بگذارم بلکه نور آن کام شما را بجويد و شما را از تاريکی نظام نکبت ولايت برای هميشه بيرون آورد. حيف است در وادی ولايت بمانيد.
آقای نوری زاد شما مسير درستی را میرويد از اين بابت بايستی تحسينتان کنم. از نامهی او تا پانزدهم راه زيادی را طی کردهايد. يادتان هست در نامهی اولتان به تاريخ ۲۳ شهريور ۸۸ هنوز خامنهای را «آقا جان» و «مولای من» میدانستيد و «پدر» میخوانديدش. اما هرچه جلوتر آمديد، هرچه چشمهايتان بيشتر باز شد از او فاصله گرفتيد. برای همين بايستی مورد تقدير قرار گيريد.
هرچند گفتنی در مورد مطالب مطرح شده در نامههای شما زياد است اما مجبورم تنها به بخشی از آنها بسنده کنم چرا که امکانش نيست به همه موضوعات بپردازم.
آقای نوری زاد شما در نامهی اولتان به خامنهای در مورد ميکونوس نوشتيد:
«
وقتی فراتر از چارچوبهای ديپلماسی، بر سر طراحان دادگاه ميکونوس فرياد برآورديد و بساط خدعه و نيرنگشان را بر سر خودشان آوار کرديد، ما به همديگر تبريک میگفتيم.»
حالا که چشمهايتان باز شده در مورد ميکونوس چه میگوئيد؟ میدانيد که دستگاه ولايت با دستههای گل به استقبال قاتلان بیرحم ميکونوس و بختيار رفت. وقتی استقبال رسمی از آنان را ديديد از خودتان شرم نکرديد؟ چگونه توانستيد پيش زن و بچهتان سرتان را بلند کنيد وقتی میديديد گل به گردن قاتلی میاندازند که با چاقوی نانبری گلوی نحيف بختيار را بريده است؟
خون ۴ انسان بيگناه را تروريستهای اعزامی خامنهای با بر زبان آوردن رکيکترين فحشها مشابه همانها که در سلولهای انفرادی اوين به کرات شنيدهايد در رستوران ميکونوس بر زمين ريختند. آقای نوری زاد دادگاه ميکونوس بعد از ۵ سال رسيدگی مستمر عاقبت رای به محکوميت قاتلان و آمران و مباشران داد. مجموع همهی دادگاههايی که در سال ۶۷ به فرمان خمينی برگزار شد و در جريان آن هزاران زندانی را به جوخهی اعدام سپردند به اندازهی همين يک پرونده که شما از آن به عنوان «خدعه» و «نيرنگ» نام بردهايد نمیشد. آن روز از اين که خامنهای «بساط خدعه و نيرنگشان را بر سرخودشان آوار کرده بود» به يکديگر تبريک میگفتيد، امروز در مورد آن خونها چه فکر میکنيد؟
آيا میدانيد در جريان کشتار ۶۷ هرگاه که دستهای از زندانيان را اعدام میکردند، جانيان ضمن آن که به يکديگر تبريک میگفتند نان خامهای هم بين خودشان تقيسم میکردند. گاه به مايی که در راهرو مرگ نوبت خويش را انتظار میکشيديم هم تعارف میکردند. انتظار داشتند در جشن قتل عزيزانمان شرکت کنيم.
هيچ میدانيد دولتهای رفسنجانی و خاتمی همه تلاششان را به خرج دادند تا خون های به زمين ريخته شده در ميکونوس را پايمال کنند؟ اميدوارم ديگر پايتان به زندان باز نشود اما اگر به زندان رفتيد و محسن امينزاده را ديديد و يا در بيرون از زندان ديداری حاصل شد از او و تلاشهايشان در اين زمينه بپرسيد..
شما در نامهی خود به خامنهای تأکيد کردهايد که همچنان چشم به اصلاح امور داريد:
«روح اين نوشته، نه از جانب يک دشمن تابلودار و منافق در کمين، که خيرخواهی کسی است که هنوز چشم به اصلاح امور دارد و همان مدينه فاضله را از جانب اين نظام طالب است.»
نمیدانم آيا هنوز هم انتظار «اصلاح امور» و ايجاد «مدينه فاضله» از اين نظام و خامنهای را داريد يا خير. اما منظورتان از «منافق در کمين» کيست؟ دهها هزار تنی که در دههی ۶۰ توسط «سربازان گمنام» امام زمان بر تختهای شکنجه بدنهايشان شرحه شرحه شد و يا خيل عظيمی که در ميدانهای تير و چوبههای دار جان دادند؟
آيا تاريخ مبارزه با ظلم و جور نظام جهل و جنايت و نکبت حاکم بر کشورمان، بدون آنها معنايی هم دارد؟
اميدوارم مرا همچون يار و همراه قبلیتان حسين شريعتمداری «منافق تابلودار» نخوانيد. همچون آنهايی که اخيراً عکسم را در غرفهی نمايشگاه قرآن گذاشته و مدعی بودند با دروغهايم عامل فريب خوردن آيتالله منتظری و دوری ايشان از «امام» بودهام، خود را فريب ندهيد.
آقای نوریزاد شما در مورد يکی از کارهايتان که من آن را ظلم بزرگ در حق مردم ايران میدانم مینويسيد:
«يادم هست که برای تلويزيون، مجموعه ای میساختم به اسم «حماسه خمينی». و ناگزير بايد همه آرشيو تصويری ملاقات های مردم با حضرت امام را مرور می کردم. خودم اين مجموعه را طراحی کرده بودم. بسيار نيز خوب بود و تاثيرگذار. در يکی از نوارها به ملاقات امام عزيزمان برخوردم با اهالی گنبد. اگر اشتباه نکرده باشم. زمان اين ملاقات هم مربوط میشود به سال های ۶۰-۶۱ . يعنی چند سال پس از پيروزی انقلاب؟ در اين ملاقات که مکتوب آن در صحيفه نور هم هست، امام عزيز رسما از مردم، به دليل اين که نتوانسته اند با برپايی اين نظام به وعدههای خود عمل کنند، عذرخواهی میکنند. اين سخنان در شلوغی آن سالها گم شد و کسی از مسئولين به آن مراجعه نکرد.»
نمیدانم امروز نظرتان راجع به مجموعهی «حماسه خمينی» که ساختيد چيست؟ شما در نامهی به خاتمی از «ميزان نفوذ آه بی پناهان» گفتهايد. ترديد نکنيد به خاطر همان مجموعهی «حماسهی خمينی» اگر از خمينی و اعمالش فاصله نگيريد و عذر تقصير نخواهيد «آه بیپناهان» دامانتان را خواهد گرفت.
وای برشما اگرهمچنان بر نظر ديروزتان پابرجا باشيد که آه هزاران مادر دلسوخته را پشت سر خود داريد. آه هزاران مادری که هنوز از گور بینشان فرزندانشان بیخبرند. آه صدها مادری که همچنان چشمشان به در است تا فرزندان مفقودالاثرشان که به دست جوخههای مرگ نظام به قتل رسيدند و هيچگاه مسئوليت آن از سوی دستگاههای قضايی و امنيتی نظام پذيرفته نشد به خانه بازآيند.
ناله و نفرين هزاران فرزندی را پشت خود داريد که کودکیشان را «امام عزيز» پرپر کرد. شيون و زاری نوعروسانی را پشت سر خود داريد که شوهرانشان را از سرسفره عقد به قتلگاه بردند. فرياد گوشخراش دخترکانی را پشت سر خود داريد که در قبرها و قيامتهای خمينی طراوتشان گم شد.
آقای نوریزاد ما هم مثل شما «عذرخواهی»های خمينی پليد را شنيده بوديم. نمیدانم چه شد که شما «حماسه»اش خوانديد. يک بار ديگر توجه شما را به بخشی از «عذرخواهی»های او از ملت که در سال ۵۸ صورت گرفته جلب میکنم.
»اگرما ازاول که رژيم فاسد را شکستيم واين سد بسيارفاسد را خراب کرديم، به طورانقلابی عمل کرده بوديم. تمام مجلات فاسد ومطبوعات فاسد را تعطيل کرده بوديم و رؤسای آنها را به محاکمه کشيده بوديم و حزبهای فاسد را ممنوع اعلام کرده بوديم و رؤسای آنها را به سزای خودشان رسانده بوديم و چوبه های دار را در ميدانهای بزرگ برپا کرده بوديم و مفسدين و فاسدين را درو کرده بوديم ، اين زحمت ها پيش نمی آمد. من از پيشگاه خدای متعال و از پيشگاه ملت عزيز عذر می خواهم ،خطای خودمان را عذر می خواهم. ما مردم، انقلابی نبوديم. دولت ما انقلابی نيست. ارتش ما انقلابی نيست. ژاندارمری ما انقلابی نيست شهربانی ما انقلابی نيست پاسداران ما هم انقلابی نيستند. من هم انقلابی نيستم. اگر ما انقلابی بوديم، اجازه نمیداديم اينها اظهار وجود کنند. تمام احزاب را ممنوع اعلام میکرديم. تمام جبهه ها را ممنوع اعلام می کرديم. يک حزب و آن، حزبالله حزب مستضعفين. و من توبه میکنم از اين اشتباهی که کردم و من اعلام میکنم به اين قشرهای فاسد در سرتاسر ايران، که اگر سرجای خودشان ننشينند، ما به طور انقلابی با آنها عمل میکنيم. مولای ما اميرالمؤمنين سلام الله عليه، آن مرد نمونهی عالم ، آن انسان به تمام معنا انسان ، آن که در عبادت آنطور بود و در زهد و تقوا آنطور و در رحم و مروت آنطور و با مستضعفين آنطور بود ، با مستکبرين و با کسانی که توطئه میکنند - شمشير را میکشيد- و میکشت هفتصد نفر را در يک روز (چنانچه نقل میکنند) از يهود بنی قريظه که نظير اسرائيل بود و اينها از نسل آنها شايد باشند، از دم شمشير گذراند... ما نمیترسيم از اينکه در روزنامههای سابق ،در روزنامههای خارج از ايران ،برای ما چيزی بنويسند ما نمیخواهيم وجاهت در ايران و در خارج از کشور پيدا بکنيم...»
میبينيد چه جنايتکاری «امام عزيز» شماست؟ البته امام به وعدهاش عمل کرد و چوبههای دار را در ميادين برپا ساخت و حزبالله را ساخته و پرداخته کرد. آقای نوری زاد هنگامی که خمينی اين حرفها را میزد «تغييری در الکتروليت خونش» به وجود نيامده بود و «پروتئين و گلبولهای قرمزش کاهش» نيافته بودند که در «حوزه تصميمگيری مغزش» تأثير بگذارند.
آيا منظور «امام عزيز» از عذرخواهی در مورد برآورده نشدن وعدهها، آب و برق مجانی و دادن پول نفت در خانهها بود يا ممنوعيت واردات گوشت يخی؟ اگر چنين است، چرا احمدی نژاد را مورد غضب قرار میدهيد که با دادن وعدهی آوردن پول نفت سر سفرهها، مردم را فريبداده است؟ آقای نوریزاد چرا به خودتان دروغ میگوييد مگر نه اين که خمينی که وعدهی رفاه اقتصادی میداد به محض اين که به قدرت رسيد گفت اقتصاد مال خر است؟
آقای نوریزاد شما عوامفريبی و دجاليت خمينی را میگذاريد جای بلند نظری خمينی و عذرخواهی او از ملت؟ نگاه کنيد هر ديوار کجی که در نظام نکبت جمهوی اسلامی بالا رفت خشت اولش را خمينی گذاشته بود.
شما از راندن منافقين تابلو دار و رفعشدن نگرانیتان از نقاق داخلی گفتهايد:
«يک اشتباه عملياتی، و يک خطای معرفتی ، از همان روزهای نخستين به جان ما در افتاد و ما را فريفت و روز به روز بنيان ما سست کرد و بنيان خود استحکام بخشيد. اشتباه ما آن بود که به خيال خود منافقين تابلودار را از کشور رانديم و با راندن آنها، نگرانیمان از نفاق داخلی برطرف شد.»
آقای نوریزاد حالا که به «منافقين جديد» و خطرناکتر از «منافقين تابلودار» متهم شدهايد چه میگوئيد؟ حالا که اهل «فتنه» مینامندتان در مورد اتهاماتی که به مخالفان و رقبایتان میزديد چه فکر میکنيد؟ بدون بازبينی گذشته، بدون عذرتقصير خواستن از همهی قربانيان، بدون محکوم کردن بدون گفتگوی همهی جناياتی که در دههی ۶۰ و پيش و بعد از آن اتفاق افتاده، راه به جايی نخواهيد برد. بدون مرزبندی قاطع با همهی جناياتی که صورت گرفته نمیتوان از عقوبت آنها گريخت.
شما خطاب به خامنه ای در مورد حاکم شدن روحانيان بر تمامی مقدرات محوری کشور نوشتهايد:
«با مديريت و خواست شما، روحانيان بر تمامی مقدرات محوری ما حاکم شدند. از نهادها و نمايندگیهای ولی فقيه، تا ادارات عقيدتی و سياسی و اجتماعی و اقتصادی و نظامی و فرهنگی. چه در داخل و چه در خارج. و ما تا می آمديم به اين همه حضور و سرک کشيدن روحانيان در زير و بالای کشور بيانديشيم، خود را سراسيمه با خواست شما مجاب میکرديم. که يعنی : لابد اين درايتی است ازجانب شما و ما از تبعات آن غافليم. به عنوان نمونه، در وزارت جهاد کشاورزی، نماينده ولی فقيه حضور داشته و دارد و صاحب نفوذ است. جايی که تناسبی با حضور يک روحانی ندارد و اين حضور کم تناسب، مقدرات خاصی را بر بدنه اين وزارتخانه بار میکند. اين روحانيان، درکل، و در طول اين ساليان هدر شده، به دليل نداشتن سواد و آگاهی درباره بدنه ای که درآن حضور داشتهاند و گاه بر سر آن نيز ايستادهاند، مخاطرات فراوانی را بر ساحتهای متعدد کشور تحميل کردهاند. هم به جهت دخالتهای گاه و بی گاهشان، و هم بخاطر تحميل آدمهای همجوارشان.»
آيا با مديريت و خواست خامنهای روحانيان بر تمامی مقدرات محوری ما حاکم شدند؟ مگر اين خمينی نبود که هست و نيست يک ملت را به دست مشتی آخوند بیسواد و فرومايه بخشيد؟ مگر نه اين که خامنهای سياستهای او را مو به مو اجرا میکند؟
آقای نوریزاد شمايی که از ابتدای تشکيل جهاد سازندگی در ارتباط با آن بودهايد چرا کاسه و کوزهها را سر خامنهای میشکنيد؟ آيا اولين مسئول جهاد سازندگی بهشتی نبود؟ آيا ناطق نوری نمايندهی تامالاختيار خمينی در جهادسازندگی نبود؟ آيا بعدها اين مسئوليت به دوش عبدالله نوری گذاشته نشد؟ کدامشان صلاحيت انجام اين کار را داشتند؟
مگر به فرمان خمينی مقدرات ارتش و نيروهای نظامی به دست خامنهای نيفتاد؟ مگر خامنهای نمايندهی او در وزارت دفاع و شورای عالی دفاع و ... نبود؟ آيا ارتش تناسبی با حضور يک آخوند دارد؟ مگر نه اين که رفسنجانی سربازی نديده فرمانده کل قوا شد؟ آيا او از فرماندهی جنگ چيزی میدانست؟ مگر نه اين که فرماندهی نيروهای انتظامی (اعم از کميته و شهربانی و ژاندارمری) در اختيار ناطقنوری بود؟ مگر نه اين سالها مهدوی کنی بر کميتههای انقلاب اسلامی حکمرانی میکرد؟
آخوندی که به قول شما حضورش در جهاد سازندگی تناسب ندارد چگونه میتواند رياست جمهور شود و بر مقدرات کشور حاکم؟ چگونه میتواند حاکم مطلقالعنان باشد؟ چگونه میتواند کرسیهای مجلس را پر کند؟ چگونه میتواند رياست کميسيون برنامه و بودجه مجلس را يدک کشد؟ يادتان رفته درینجفآبادی در دوران خمينی مدتها رياست اين کميسيون را به عهده داشت؟ يک آخوند بیسواد صرف و نحو و سيوطی و ... خوانده از برنامه و بودجه چه میداند؟
آقای نوریزاد تا دير نشده خود را از شر نظام نکبت ولايت رها کنيد. اين ان و قلتها مشکل شما و نظام را حل نمیکند. باور کنيد گشايشی حاصل نمیکند.
آقای نوری زاد شما نگاهی به قامت وزرای دولت احمدی نژاد انداخته و نوشتهايد:
«در چهار نمونه آشکار ، يک نگاهی به اندازه قامت وزير ارشاد فعلی بيندازيد ، و به وزير علوم فعلی ، و به وزير صنايع فعلی ، و به وزير نفت فعلی . آيا اينان ، عصاره نخبگی ملت مايند ؟ يا نه ، در عين درستی و خوب بودن ، آدمهای کوچکی هستند که ما آنان را برای اطاعت محض از خود بر سرکارهای بزرگ گمارده ايم ؟»
آقای نوری زاد نگاهی به اندازهی قامت کسانی که از روز اول اين نظام جامهی وزارت و وکالت و ... پوشيدند بياندازيد کدامشان عصارهی نخبگی ملت ما بودند؟ به دوران «امام راحل» نگاه کنيد. نسلی که آن دوران را به خاطر نمیآورد با شنيدن «دوران طلايی امام» شايد خيال کند آن دوره دم مسيحايی «امام» اکسير کرده و مس را به طلا تبديل میکرد.
بگذاريد چند نفرشان را معرفی کنم. نمیدانم ملاک شما برای «درستی» و «خوب بودن» چيست؟ ای کاش شرح میداديد. شما باعث توهم خوانندگان مطالبتان میشويد. مگر میشود آدم «خوب» باشد و «درست» اين همه سياهی را ببيند و دم فرو ببندد؟
آيا اندازهی قامت عباس دوزدوزانی وزير ارشاد دولت رجايی به وزارت ارشاد میآمد؟ میدانيد که عباس دوزدوزانی اولين فرمانده سپاه بود. از همان ابتدا تمايزی بين سپاه و کار «ارشاد» ديده نمیشد. شما سالها با صفارهرندی در کيهان همراه و همدوش بوديد، يکی از يکی بیکفايتترند.
آيا اندازهی قامت علیاکبر پرورش که از اساتيد حجتيه بود به وزارت آموزش پرورش میآمد؟ او وزير دولت موسوی بود.
ازوزيرعلوم گفتيد. آيا نگاهی به وزرای علوم دولت موسوی و رفسنجانی و ... کردهايد؟ فرهادی را میگويم که امروز نمیتواند از پشت منقل ترياک بلند شود و در عمليات «فروغجاويدان» مجاهدين، هل من مبارز میطلبيد و وزارت علوم را تعطيل میکرد و دانشجويان را به جبهه فرا میخواند. وزير بهداری دولت موسوی منافی بود که پسر پانزدهسالهاش شهرام را در اوين به بند کشيده بودند و عاقبت پسر را در جبهه به کشتن دادند.
حتماً يادتان هست هوشنگ فاضل را که سرپرست وزارت بهداری بود. دندانهايی که در دهان خامنهای است کار دست اوست. شهلا حريری مطلق همسرش را به فجيعترين شکل به قتل رسانديد و او همچنان در خدمت نظام بود. حالا هم که مثل خاوری و بسياری ديگر از گماشتگان نظام به کانادا رفته و عکس با کراوات هم میاندازد.
ازوزيرصنايع گفتيد وداغم را تازه کرديد. آيا قامت وزرای صنايع قبلی برازنده بود؟ چه کسی صنايع ايران را به روز سياه نشاند؟ آيا وزير صنايع دولت احمدی نژاد به تنهايی قادر به انجام اين کار شد؟ ساليان سال در دولت موسوی، محمدعلی ذاکر يا معاون وزارت صنايع بود يا سرپرست وزارت صنايع. میدانيد مادرش خانم سکينه محمدی را که در جلسات قرآن زنان پيش از انقلاب مسئله گو بود و قاری قرآن و دعا و با پوشيه در خيابان ظاهر میشد، در ديماه ۱۳۶۰ درست در همين روزها بيرحمانه مقابل جوخهی اعدام قرار دادند. گناهش فقط و فقط اين بود که به خاطر حس مادری از بچههای مجاهدش دفاع میکرد.
آيا قامت غرضی و آقازاده و ... به وزارت نفت میآمد؟ غرضی که از بنيانگذاران دستگاه امنيتی سپاه بود. کدام کار غيرعادی وزاری احمدی نژاد میکنند که آنها صدبدترش را در دوران امام عزيز نکردند. برويد خاطرات آن دوره را بخوانيد ببينيد اسلاف اينها چه کردهاند.
شما نمیدانيد خمينی، رفيقدوست قاتل را که يک بارفروش ميدان و رانندهی او موقع ورود به ايران بود به وزارت سپاه رساند و بعد خامنهای بزرگترين مجموعهای اقتصادی کشور را به دست او سپرد؟ آقای نوری زاد نگاهی به اندازهی قامت زنانی که از ابتدای انقلاب کرسیهای مجلس را پر کردهاند بياندازيد از منيره گرجی تا مريم بهروزی و گوهرالشريعه دستغيب و مرضيه حديد چی دباغ آشپز خانهی خمينی در پاريس کدام يک «عصارهی نخبگی ملت» بودند که حالا از دست ابلهانی چون فاطمه آجور لو و زهره الهيان و طيبه صفايی و عشرت شايق که مدتی در نقش فاطمه کوماندو ظاهر میشد و ... بناليم؟
آقای نوری زاد نمیدانيد بسياری از گردانندگان مؤتلفه که بعدها دارای ثروتهای عظيم شدند و خودشان و دوستانشان تجارت کشور را در دست گرفتند در دوران شاه کسبهی ساده و شاگردهای بازار بودند و از هيچ ثروت و نفوذی برخوردار نبودند. چه کسی آنها را بر جان و مال مردم و سرمايههای کشور حاکم کرد؟ غير از خمينی؟
۱۶ سال وزارت امورخارجهی کشور در دست ولايتی بود که کوچکترين تخصصی در اين مورد نداشت. هرچه پاسدار بيکاره در تجريش و اختياريه و ... بود را به وزارت خارجه برد و لباس ديپلماتی به تنشان کرد. مگر نه آن که قائممقاماش شد علی محمد بشارتی يکی از جنايتکاران عليه بشريت در دههی ۶۰ و مؤسس گروه قنات در جهرم. بشارتی جز راهاندازی دستگاه اطلاعات و امنيت سپاه از کدام سابقهی ديپلماتيک برخوردار بود؟
معاون ولايتی همين علاءالدين بروجردی بود که امروز دستش در پرونده اختلاس بانکی گير است. در حالی که آمپولزنی بيش در دبی نبود و توسط او لباس ديپلماتی به تن کرد و در دوران خمينی به معاونت وزارت خارجه رسيد.
وزيرراه دولت موسوی قامتش به وزارت میآمد؟ نمیدانيد پروژهی جاده کشيدن وسط درياچهی اورميه در دولت موسوی آغاز شد و به فاجعهی خشک شدن اين درياچه در دولت احمدینژاد منجر شد؟
آقای نوریزاد يادتان رفته کانديدای حزب جمهوری اسلامی به رياست بهشتی و رفسنجانی و خامنهای و باهنر و ... که از حمايت حوزه علميه قم و جامعه روحانيت و ... هم برخوردار بود برای رياست جمهوری، جلالالدين فارسی بود که شما به درستی قاتلاش میخوانيد؟ يادتان هست «عصاره فضائل ملت» را در چه کسی يافته بودند؟
درسی ودوسال گذشته کی وکجا درنظام جمهوری اسلامی کارآمدی ملاک تصدی پستهای سياسی و قضايی و ... بوده است؟
آقای نوری زاد شما در مذمت برگزاری دادگاههای غيرعلنی نوشتهايد:
«ما، درهواخواهی از او (احمدینژاد)، جمعی از نخبگان و فرزندان خود را به زندان افکنده ايم. کسانی را که يک روز، همپا و همدوش شخص شما، برای برقراری اين نظام ، تلاش کرده و به زندان رفته بودند. و شايد ، راز اين که خدا ما را دوست ندارد ، در اين نيز باشد که ما ، قدر دوستان خود ندانستيم و انتقاد بديهی آنان را بحساب براندازی خود گذارديم و جلوی چشم دنيای عقل، به رفتاری غيرعقلانی دست برديم و سرو ته مجرميت اغلب اين زندانيان را در دادگاههای غيرعلنی به هم آورديم . آنهم با جرمهايی که از فرط کوچکی، خنده دارند و ما دليلی برای غيرعلنی بودن دادگاههايشان ، اقامه نکرديم . لابد اگر دادگاه های علنی تشکيل میشد، مجرميت خود ما در مظان اتهام قرار میگرفت. و ما ، از انتشار اين نتيجه معکوس هراس داشتيم. ای عزيز ، در دادگاههای غرب پليد و کافر، متهمان، در بهترين لباسهای ممکن ، از زندان به دادگاه برده میشوند و به آنان فرصت سخن و دفاع داده می شود. و ما، متهمان را با زير شلواری و دمپايی به دادگاه میبريم و کمترين بهايی نيز به حق انسانیشان قائل نمیشويم . تا : تحقيرشان کنيم و از تحقير آنان بزرگی خود برآوريم . »
آقای نوریزاد نخبگان اخيراً به زندان افتادهاند؟ نمیدانيد در کشتار ۶۷ دهها استاد دانشگاه و محقق و نخبهی عالیمقام به جوخهی اعدام سپرده شدند؟ نمیدانيد هزاران نخبه در دههی ۶۰ مقابل جوخهی اعدام ايستادند؟
شما ازبرگزاری دادگاههای غيرعلنی گلايه میکنيد. در همهی دوران خمينی کدام دادگاه سياسی علنی برگزار شد؟ مگر نه اين که خامنهای در اين مورد جا پای خمينی میگذارد؟ چرا يکی را تقديس میکنيد و بر ديگری خرده میگيريد؟ صد رحمت به دادگاههای خامنهای. آقای نوریزاد من يکی از خوششانسهای سالهای ۶۰ و ۶۱ هستم که در دادگاه توانستم با چشمباز شرکت کنم و حاکم شرع را ببينم. اکثريت غالب زندانيان با چشمبند در دادگاه حاضر میشدند و چنانچه در دادگاه کيفرخواست را نمیپذيرفتند يا همانجا توسط حاکم شرع مورد ضرب و شتم قرار میگرفتند و يا به شعبهی بازجويی فرستاده میشدند تا بار ديگر مورد شکنجههای وحشيانه قرار گيرند. گاه خود بازجو در دادگاه شرکت میکرد و با تهديد زندانی را وادار میکرد که کيفرخواست را بپذيرد يا دوباره روی تخت شکنجه بخوابد.
درجريان کشتار۶۷ ناصرمنصوری را با برانکارد نزد هيئتی بردند که امروزه همهی اهرمهای قضايی را دردست دارد. جانيان با وجودیکه جسم درهم شکستهی او را میديدند به فرمان «امام عزيز» «رحم» نکردند و حکم اعدامش را دادند.
درسال۶۰ و۶۱ که اعدام روی پتو و برانکارد و ... يکی ازشيوههای معمول بود. حتماً عکس اعدام روی برانکارد درشهريور۵۸ در کردستان و در دوران «امام عزيز» را ديدهايد.
هيچ میدانيد مادرمعصومه شادمانی را ديماه ۶۰ روی برانکارد اعدام کردند. مادردردوران شاه پاهايش آش ولاش شده بود ولاجوردی و جلادان خمينی برهمان پاها دوباره شلاق زدند تا ارادهی اورا درهم بشکنند وپشت دوربين بياورندش.
آقای شهباز(عباسعلی) شهبازی را که معرف همهی بزرگان نظام است در سال ۶۷ در رشت روی برانکارد به قتلگاه بردند و همراه پسرش علی به دار آويختند.
آقای نوریزاد درسال ۶۰ و۶۱ گاه دادگاه دربهداری زندان وکنارتخت زندانی برگزارمیشد. چرا که زندانی نای رفتن به دادگاه را نداشت. جانيان در همانجا حاضر شده، کيفرخواست را میخواندند و متهم را برای اجرای حکم میبردند. در مدتی که دادگاه کذايی برگزارش میشد بيمارانی که به خاطر شکنجههای وحشيانه روی تختهای ديگر بستری بودند بايستی سرهايشان را زير پتو میکردند.
آقای نوری زاد در جريان اولين روز کشتار زندانيان سياسی در سال ۶۷ مرا پابرهنه تا کنار دادگاه بردند و به خاطر مشکلی که بين خود زندانبانان پيش آمد به سلولم بازگرداندند.
آقای نوری زاد در ۵ مهرماه ۶۰ دادگاه عدل اسلامی را در شعبهی بازجويی برگزار میکردند. يک گوشهی اتاق تخت شکنجه بود، در گوشهای ديگر بازجو کيفرخواست مینوشت و در طرف ديگر حاکم شرع حکم اعدام صادر میکرد. درست مثل کارگاههای خياطی سری کاری میکردند.
آقای نوری زاد آيا اطلاعی نداريد که جانيان از زمان خمينی تحقير را پس از مرگ نيز اعمال میکردند؟ نمیدانيد بسياری از پدران و مادران مجبور شدند فرزندانشان را در حياط خانه و باغشان به خاک بسپارند؟ آيا نمیدانيد پول تير مطالبه میکردند؟ آيا نمیدانيد گاه جنازه را پشت در خانهی قربانی رها میکردند؟ آيا نمیدانيد همين عاشقان ولايت، همينها که بدنه پاک نظام میناميد چه بر سر سنگهای بهشتزهرا میآورند؟ نمیدانيد چه بیحرمتیها به مادران و پدران و همسران و فرزندان شهدا میکنند؟
آقای نوری زاد وقتی اين جنايات انجام میگرفت «تغييری در الکتروليت خون» خمينی به وجود نيامده بود و «پروتئين و گلبولهای قرمزش کاهش» نيافته بودند که در «حوزه تصميمگيری مغزش» تأثير بگذارند.
آيا ازخاوران چيزی نشنيدهايد؟ چرا درمورد آن سکوت میکنيد؟ چرا شمايی که ازهمه چيزگفتهايد درمورد کشتاربزرگ ۶۷ سکوت میکنيد؟
آيا اين کشتاربرای شما هم خط قرمزاست؟ سکوت شما وامثال شما باعث شد شيخ محمد مقيسه که نقش بزرگی درآن کشتارداشت به رياست شعبهی ۲۸ دادگاه انقلاب برسد وشما را محاکمه کند.
آقای نوریزاد به توصيهی مصطفی موسوی لاری فرزند وزير کشور دولت خاتمی عمل کنيد. او خطاب به شما نوشته است: «اکنون پدران ما در مقابل اين سوال که در زندانهای سال۶۷ چه گذشت تنها و تنها میگويند «نمیدانم». به راستی سوال ما را چه کسی پاسخ خواهد داد؟ شايد شما بتوانيد در اين مهم سهيم باشيد.»
به مصطفی و مصطفیها بگوئيد پدرانشان دروغ میگويند. برای آنها توضيح دهيد جنايت آنقدر بزرگ است که حتا نمیتوانند مسئوليت آن را به عهده بگيرند و تنها تلاش میکنند از عقوبت آن فرار کنند. به مصطفی توضيح دهيد پدر ايشان در دوران خاتمی وزير کشور و رئيس شورای امنيت کشور بود، يونسی که امروز پسرش حسن در زندان خامنهای است وزير اطلاعات بود و به همهی اسناد دسترسی داشت اما حاضر نشدند نشانی قبر قتلعام شدگان ۶۷ را به مادران و پدران و همسرانشان بدهند. از کشتار خبر نداشتند! از محل دفن هم بیخبرند؟ مصطفی و مصطفیها را به خاوران ببريد و نکبت نظام ولايت را به آنها نشان دهيد. اگر وقت کرديد «روايت فتح» نظام در زندانها را هم جلوی دوربين ببريد.
خوب است بدانيد پيشتر مقالهای نوشته بودم و با انتشار لينک فيلم سنگسار دو متهم در پادگان نيروی انتظامی توضيح داده بودم کسی که اولين سنگ را پرتاب میکند حجتالاسلام محمدعلی رحمانی است که قرار بود پس از پيروزی آقای کروبی وزير کشور دولت ايشان شود. پسر محمدعلی رحمانی که مهندس است برايم نامه نوشت و توضيح داد پدرش اين موضوع را تکذيب میکند و ... به او توضيح دادم من لينک فيلم مراسم سنگسار ياده شده را انتشار دادهام خودتان آن را ببينيد. پدرتان در رديف اول به شکلی بسيار واضح ايستاده و مراسم سنگسار را آغاز میکند. آقای نوریزاد اين طايفه اظهر من الشمس را تکذيب میکنند.
به مصطفی و مصطفیها بگوييد مجمع روحانيون مبارز و از جمله پدر ايشان بود که نقشهی حذف آيتالله منتظری را کشيدند. کروبی و امامجمارانی و حميد روحانی سردمدار آن بودند و هنوز از مردم ايران پوزش نخواستهاند. مصاحبههای عليه آيتالله منتظری پس از برکناری توسط اعضای اين مجمع صورت میگرفت. به او بگوييد که موسوی خوئينیها و تاج زاده هنوز برکناری آيتالله منتظری را موجه میدانند و ايشان را فاقد شرايط لازم برای رهبری معرفی میکنند.
آقای نوری زاد شما وقتی به زندان ولايت افتاديد با سادگی تمام انتظار داشتيد پس از دستگيری خامنهای به ملاقات خانواده شما رفته آنها را دلداری دهد و به آنها بگويد:
« فلانی، نوریزاد، درست درروزهای بحرانی، با برنامههای تلويزيونیاش، با نوشتههايش، برای منِ رهبر که درمعرض تهاجمات طوفانی اين وآن قرارگرفته بودم، به ميان آمد وازمن سخت جانبداری کرد. امروزاودرزندان است؛ به خاطرانتقاد ازمن! اوبايد درزندان ادب شود. همسر و فرزندانش توسط بازجوهای بیسواد و بیادب و تندخو به ناسزا گرفته شوند و خود او به تلخترين شکل ممکن به ورطه تهديد و تحقير و ضرب و شتم درافتد. اما اين دليل نمیشود که منِ رهبر قدر زحمتهای پيشين او را ندانم و به خانوادهاش سر نزنم. يا اگر خود به ديدار آنان نروم، نمايندهام را نيز به اين منظور به سراغشان نفرستم. »
آقای نوریزاد چگونه با آن که فيلم بازجويیهای فهميه دری نوگورانی همسرسعيد امامی را به چشم خود ديده بوديد انتظار چنين واکنشی از سوی خامنهای را داشتيد؟ آيا نزديکی شما وهمسرتان به خامنهای بيش از«سعيدجان» وهمسرش بود؟ آيا بیچشمرويی وبی صفتی خامنهای درجريان قتل سعيد امامی و بازجويی ازهمسرش را نديده بوديد؟ بماند که امروزه همسرسعيد امامی دوباره توجيهگر جنايات رژيم شده است وبه عنوان سخنگوی آنان درشورای حقوق بشرشرکت میکند.
اين همه سادگی شما از کجا ناشی میشود؟ آيا نمک به حرامتر از روحانيت، قشری را در اجتماع سراغ داريد؟ آيا از خمينی بیچشم و رو تر کسی را میشناسيد؟ اگر همچنان او را «عزيز» میناميد اجازه دهيد توضيح دهم:
يادتان رفته حاج کريم دستمالچی را چگونه به اتهامات واهی در تابستان ۶۰ به همراه حاج احمد جواهريان اعدام کردند؟ او که پول هواپيمای خمينی را هم داده بود.
آيا نمیدانيد يکی از کسانی که در سال ۴۲ رأی به مرجعيت خمينی داد و او را از خطر اعدام رهانيد آيتالله شريعتمداری بود؟ يادتان رفته امام عزيز با او چه کرد؟ نمیدانيد آيتالله شريعتمداری بيمار از سر استيصال و درماندگی به خمينی نامه نوشت و گفت: «کارد به استخوان رسيده ... اگر مقصود بیآبرو کردن بوده، بهکلی حاصل گرديد و اگر مقصود سلب مرجعيت است، به مقصود رسيدند». نمیدانيد خمينی حتی اجازه نداد به وصيت آيتالله شريعتمداری عمل شود؟ آيتالله سيدرضا صدر برادر امام موسی صدر که به وصيت آيت الله شريعتمداری قرار بود بر پيکر او نماز ميت بخواند در مقاله ای با عنوان «در زندان ولايت فقيه» نوشته است «حتی اجازه ندادند که نماز طبق وصيت آن مرحوم گذارده شود و سپس در محلی که خود تعيين کرده بودند دفن شد.» او سپس تأکيد میکند که حکومت صدام حسين پس از قتل سيد محمد باقر صدر (پسرعموی صدر) اجازه برگزاری تشييع جنازه و برگزاری مراسم ختم را به خانواده اين مخالف حکومت داده بود.
يادتان رفته با توطئهی طراحی شده ازسوی حزب توده وسرهنگ کبيری ومحمدیریشهری چگونه قطبزاده را به تورانداختند وبا خدعه و نيرنگ ازاواعتراف گرفتند وبه جوخهی اعدام سپردند؟ آيا خمينی نمیتوانست خدمات قطبزاده را به خاطر بياورد؟ مگرنگفته بود که بيست سال است او را میشناسم. البته امام ودستگاه ولايت به کبيری وحزب توده هم رحم نکردند. يک سال طول نکشيد که کبيری ورهبران حزب توده را نيزدستگيرکردند وبه زيرشديدترين شکنجهها بردند. رهبران حزب توده تا آن موقع جزخدمت به نظام چه کارکرده بودند که به آن عقوبت دچارشدند. ناسپاسی و نمک به حرامی تا کجا. يادتان رفته خمينی با آيتالله منتظری که نورچشماش بود چه کرد.
شما که در کيهان قلم میزديد نمیدانستيد چگونه خامنهای افسار گماشتهگانش را باز کرده تا به رفسنجانی و خانوادهاش بتازند؟ موضوع قتل احمد خمينی را فراموش کرده بوديد؟ نديديد با رفسنجانی و احمد خمينی که او را در خمرهی رنگرزی خبرگان تبديل به ولی فقيه مسلمين جهان کردند چه کرد؟ چگونه انتظار دلجويی او از خانوادهی خود را داشتيد ؟
شما از گماشته شدن افراد سست و بیدانشی چون شیخ محمد یزدی بر رأس دستگاه قضا توسط خامنهای گله کردهاید:
«خدایا، سیدعلی، با گماردن افراد سست و بیدانشی چون شیخ محمد یزدی بر راس دستگاه قضا، حیثیت قضا و قضاوت را در کشور ما به خاک انداخت.»
آقای نوریزاد شما از سوابق شیخ محمد یزدی در دوران خمینی اطلاع ندارید؟ نمیدانید او رئیس دفتر «امام» در قم بود؟ نمیدانید ریاست دادگاه انقلاب قم را به عهده داشت؟ فراموش کردهاید نایب رئیس مجلس در دوران خمینی بود. نمیدانید در مجلس سوم که رأی کافی نیاورد از سوی خمینی بلافاصله به عضویت شورای نگهبان درآمد تا بر مصوبات مجلس نظارت کند. نمیدانید سالها ریاست کمیسیون قضایی مجلس را که به قول خمینی «عصاره فضائل ملت» بود به عهده داشت. آیا فراموش کردهاید از سوی خمینی برای شورای بازنگری قانون اساسی انتخاب شد؟ آیا نمیدانید رهبران حزب جمهوری اسلامی شامل بهشتی و رفسنجانی وخامنهای وباهنر وی را به عنوان نماینده خود درهیئت حل اختلاف با بنیصدرانتخاب کردند؟
آیا رژیمی که از کشتار ۶۷ بیرون آمده بود دستگاه قضاییاش حیثیتی داشت که او به خاک افکند؟
شما درادامه ودرارتباط با برکشیده شدن صادق لاریجانی به عنوان قاضیالقضات نظام آوردهاید:
«اوج فلاکت دستگاه قضا آنجا پا گرفت که روحانی خالیالذهنی چون صادق لاریجانی به حکم سیدعلی بر مسند قاضیالقضاتی کشور نشست. در طول تاریخ و در همه جای دنیای فهم، قاضیالقضات به کسی گفته ومیگویند که درکارقضا وقضاوت، هم بلحاظ علمی، وهم از حیث تجربه، کارآمد قاضیان وکارکشتگان دستگاه قضا بوده باشد. اما این شیخ، بدون اینکه ذرهای تجربه، وذرهای دانش قضایی داشته باشد، برمسندی نشست که هرگزمستحقش نبود.»
آقای نوریزاد لطفاً دستگاه قضایی کشورهای دیگر را با سلاخخانه و کشتارگاه نظام ولایت که دستگاه قضاییاش مینامید مقایسه نکنید که نمک پاشیدن بر زخمهایمان است. متأسفانه شما در نامهٔ خود شیخی را که دانش قضایی داشته و کارکشتهی دستگاه قضا باشد و از تجربهٔ عملی هم داشته باشد معرفی نکردید تا داوریتان را به چالش بکشم. آیا شما در دستگاه ولایت، قاضیای را میشناسید که دستانش به خون بیگناهان آلوده نباشد؟ دستور شکنجه و بیداد نداده باشد؟
اگرشما دارای قدرت بودید چه کسی را رئیس دستگاه قضایی نظام ولایت میکردید؟ در نظام نکبت ولایت هرکه تجربهٔ بیشتری دارد به معنای آن است که جنایات بیشتری را مرتکب شده است. کاندیدای مورد نظرتان را نام ببرید تا سیاههای از اعمال جنایتکارانهٔ او را ردیف کنم.
آیا سید حسین موسوی تبریزی که امروز اصلاح طلب است و سابقهٔ قضاییاش به سال ۵۷ میرسد خوب است؟ کارکشتهٔ دستگاه قضا هم هست. منصوب «امام عزیز» هم بوده. هیچ میدانید با دستان خودش از دو طرف فک زندانی را همزمان با ضربهای محکم به سمت بالا و پایین میکشید تا از جا در برود و بعد مدعی میشد میخواهم اطلاعاتات را از حلقومات در بیاورم؟ هیچ میدانید خودش شاهد اعدام زندانی میشد که به بیضهاش شلیک میکردند تا در درد بخود بپیچد و جان دهد؟ شاهدان این دسته جنایات امروز زنده هستند. فکر میکنید «امام عزیز» در حساسترین روزهای کشور بیخود او را از تبریز فراخواند و دادستان کل انقلابش کرد؟ آوازهٔ او را شنیده بود از بیرحمیاش با خبر بود. یادتان رفته موسوی تبریزی چه مضحکهای به جای دادگاه در رسیدگی به جنایت سینما رکس آبادان راه انداخت تا جنایتکاران را که ردشان به حوزه و بیت امام و... میرسید از عقوبت و کیفر نجات دهد؟
آقای نوریزاد، لاریجانی درسن۵۰ سالگی به مقام قاضیالقضاتی کشوررسید. آیا نمیدانید حسینعلی نیری درسال ۶۲ درحالیکه ۲۶-۲۷ سال داشت به ریاست حکام شرع اوین رسید که کم ازقاضیالقضاتی نظام نبود. البته حق با شماست آن موقع اوهمچون لاریجانی بیتجربه نبود ودستانش تا مرفق به خون بیگناهان آلوده بود. تا آن موقع هزاران حکم شلاق وشکنجه صادرکرده بود.
آیا شما نمیدانید لاجوردی با شش کلاس سواد که پیش از انقلاب در بازار لباس زیر زنانه فروش بود و پس از انقلاب به مقتضای روز به روسری فروشی روی آورده بود توسط خمینی و بهشتی و قدوسی به دادستانی تهران گمارده شد تا بزرگترین جنایات را سازماندهی کند. آیا نمیدانید لاجوردی در دوران «امام عزیز» و در «دوران طلایی»ای که مهندس موسوی از آن یاد میکند مطلقالعنان بود و بیش از رئیس قوه قضاییه فعلی قدرت داشت؟
شما نمیدانید معاون اجرایی قدوسی و لاجوردی، احمد قدیریان سمسار فروش بازار بود؟ «امام عزیز» شما بر چه اساس پستهای قضایی حیاتی را بین چنین قصابانی تقسیم میکرد؟
آیا نمیدانید مصطفی پورمحمدی در حالی که تنها ۲۰ سال داشت دادستان هرمزگان بود و در ۲۲ سالگی دادستان خراسان. آن موقع شما در بشاگرد بودید حتماً که با او از آن موقع آشنا هستید و یا از آوازهاش با خبر بودید. آیا نمیدانید در جریان کشتار ۶۷ ابراهیم رئیسی ۲۷ ساله بود و مصطفی پورمحمدی ۲۸ ساله و مثل آب خوردن احکام اعدام صادر میکردند؟ آیا نمیدانید آن موقع نزدیک به ۹ سال از پیروزی انقلاب میگذشت و این افراد سالها بود بر جان و مال مردم حاکم شده بودند؟
رازینی و محسنی اژهای و حسینیان در بیست و سه سالگی و در حالی که هیچ سابقهٔ قضایی نداشتند توسط بهشتی و قدوسی پایشان به دستگاه قضایی باز شد و از همان موقع به جنایت مشغول شدند. چرا خمینی را به خاطر حاکم کردن اینجانیان بر جان و مال مردم، مورد پرسش قرار نمیدهید؟
همین شیخ محمد مقیسه را که در جریان کشتار ۶۷ نقش اساسی داشت و حاکم شرع دادگاه شما بود چه کسی بر جان و مال مردم حاکم کرد؟
در نگاه شما رازینی و محسنی اژهای که کارکشتهٔ دستگاه جنایت هستند برای این کار از صلاحیت لازم برخوردارند؟
محمد سلیمی چطور، رئیس دادگاه ویژه روحانیت هم هست. میخواست حکم اعدام آیتالله منتظری را هم صادر کند. جنایتی نیست که نکرده باشد. از ۲۵ سالگی هم حکم اعدام و سنگسار و... میداده.
آقای نوریزاد امیدوارم سهو قلم و یا بیاطلاعی محض موجب نوشتن این جمله از سوی شما شده باشد:
«... برای اولین بار در تاریخ قضا و قضاوت، به خلق جرمهایی مبادرت ورزید که از فرط سستی، کودکان را نیز به خنده وا میداشت. اما همین جرمهای خندهدار، باعث شد که با امضای این شیخ قضاوت نکرده و قضاوت ندیده، ناگهان صدها مرد جوان و پیر و زن و دختر به زندانهای انفرادی و شکنجه در افتادند. خدایا، ما به چشم خود دیدیم که انسانیت، در آن ژولیدگی قضایی، چگونه به هیچ گرفته شد، و عدالت و علی و اولاد علی، و همهٔ آموزههای دینی، به اسم دین چگونه به مسلخ برده شدند.»
ای کاش جرمهای خندهدار را برای اطلاع خوانندگان توضیح میدادید تا به شما بگویم هزاران نفر را در دههٔ ۶۰ به چه جرمهایی به صلابه کشیدند.
آقای نوریزاد اگر آنچه را که در زندانهای خامنهای در دههٔ ۸۰ میگذرد جنایت میدانید، پس آنچه را که در زندانهای خمینی در دههٔ ۶۰ گذشت را چه بنامیم؟ چگونه است که بر تمامیت این نظام نمیشورید؟ دل به چه بستهاید؟
آقای نوریزاد نمیدانم درک شما از انفرادی و شکنجه چیست؟ بیشترین دوران انفرادی که شما با آن مواجه شدید چقدر است؟ هیچ میدانید محمدرضا مشاط ۴ سال انفرادی بود و عاقبت در کشتار ۶۷ جاودانه شد؟ باور کنید او هیچ جرمی مرتکب نشده بود. آیا میدانید صدها نفر بیش از دو سال و سه سال در سلولهای انفرادی گوهردشت به سر بردند؟
شما نمیدانید دختران میهنمان را چگونه در واحد مسکونی به بند کشیدند؟ از حاج اسماعیل که در دادستانی مرکز مشغول کار است بپرسید؟ کتاب دوزخ روی زمین را که سرنوشت آنان است بخوانید و ببینید «امام عزیز»تان تحت نام اسلام چه بر سر دخترکان تیره بخت میهنمان آورد. باور کنید بخش کوچکی از واقعیت را هم نتوانستم تصویر کنم و هنوز خودم را برای ناتوانیام سرزنش میکنم و از این بابت شرمندهام.
میدانید جرمشان چه بود اول دستگیری، زندانیان یکی از آنها را «جوجه» خطاب میکردند و دیگری را «فیل» و «قناری»... حالا بایستی تاوانش را پس میدادند. با هم گاهی شعر و ترانه میخواندند. از سر شیطنت پاسداری را مسخره کرده بودند، یکیشان دست دختری را گرفته بود و به او آفتاب را نشان داده و از زیباییهایش گفته بود و اظهار امیدواری کرده بود که آفتاب دوباره در کشور ما طلوع کند.
آقای نوری زاد شما چند ساعتی را با بازجویتان ودراتاق بازجویی سرکردهاید. فکرش را بکنید این دختران بیگناه ۱۴ماه مجبوربودند با بازجوهایشان دریک جا زندگی کنند. ۱۴ماه تمام با چشم بند یا روبه دیوار، انواع واقسام شکنجهها وتحقیرها را که درذهن کسی نمیگنجد هم تحمل کنند.
حتی خودشان هم نمیدانستند جرمشان چیست. حتی نمیدانستند چه چیزی را بایستی اعتراف کنند یا چه رفتاری داشته باشند.
راستی میدانید درجریان کشتار ۶۷ بین ۱۵ تا ۲۰ نفر از بچههای بند ما را به اتهام اینکه حاضر نشدند بگویند در روز عید غدیر که بندمان جشن داشتیم چه کسی به آنها شربت داد به جوخهٔ اعدام سپردند. هیچ میدانید کاوه نصاری که در اثر ضربه مغزی گذشتهاش را فراموش کرده بود به خاطر اینکه حاضر نشد به بند «جهاد» و کارگاه زندان برود حکم اعدامش صادر شد.
هیچ میدانید من به خاطرانگلیسی درس دادن به زندانیان چه مصیبتی درانفرادی کشیدم وچه شکنجههایی که متحمل نشدم. به خاطر درستکردن کیک برای جشن عید قربان هم کتک خوردم و هم به انفرادی رفتم. هیچ میدانید چه تعداد زندانی به خاطر خواندن نماز جماعت به انفرادی رفتند و همین برایشان سابقه شد تا در کشتار ۶۷ به دار آویخته شوند؟
هیچ میدانید مجتبی موسوی به جرم سلام کردن به علی انصاریون که بعدها به طرز فجیعی برای راحت شدن از شر بازجویان اطلاعات خودکشی کرد دو هفته سر پا بدون خوابیدن ایستاد و بعدها شیفتی او را بیدار سرپا نگاه داشتند. هیچ میدانید صدها و صدها زندانی روزها وگاه هفتهها سرپا با چشمبند و پاهایی به اندازهٔ شانه باز ایستادند. اصلاً میدانید زندانیان آن دوره دچار چه عارضههایی شدند؟
داستان قبروقیامت را خواندهاید؟ زندانی را به جرم اینکه نان خشک را که میجود صدا میکند، به جرم سرفه کردن، به جرم بالا کشیدن آب بینی به هنگام سرماخوردگی که تولید صدا میکند مورد ضرب و شتم قرار میدادند. میدانید در بندهای قزلحصار افراد را به جرم اینکه ته مانده غذایش را به دوستی داده بود روزها سرپا با چشم بند بیدار نگاه میداشتند. جرمهای خندهدار را که شما از آنها یاد میکنید توضیح دهید.
کجا بودید آن موقع که به اتفاق مرتضی آوینی «روایت فتح» خمینی در اوین و قزلحصار و گوهردشت و عادلآباد و وکیلآباد و صدها خراب آباد دیگر را بسازید.
این تنها گوشهٔ کوچکی از «حماسه خمینی» شماست. این اتفاقها درست در زمانی افتاده است که شما مشغول درست کردن فیلم «حماسه خمینی» بودید؟ حالا که چشمهایتان کمی باز شده از همین حالا حسابتان را از جانیان جدا کنید. معلوم است وقتی شما از «حماسهٔ خمینی» فیلم میسازید عدهای در بارهٔ مبارزه لاجوردی با «خشونت» کتاب مینویسند و از دلرحمی او داستانها سرهم میکنند و از اخلاق محمدی او میگویند. آیتالله منتظری از طریق نمایندگانش از چنین جنایاتی آگاه شد و خمینی را از انجام این کارها برحذر داشت. نتیجهاش را همهٔ ماها دیدیم. آقای نوری زاد اشتباه آیتالله منتظری این بود که خوشخیالانه تصور میکرد «امام عزیز» از این جنایات بیخبر است. در حالی که هادی خامنهای به خود من گفت ما کابلهایی که با آن «تعزیر» میکنیم را به امام نشان دادهایم.
آقای نوریزاده نشنیدهاید در دوران خمینی چه تعداد زندانی بدون آنکه جرمی مرتکب شده باشند به خاطر بستگانشان، فرزندانشان، خواهر و برادرانشان به گروگان گرفته شدند؟
آقای نوری زاد شما از مراتب علمی و زیرکی و شم سیاسی و ذکاوت خامنهای گفتهاید:
«خدایا، سیّدعلی، با همهٔ مراتب علمیاش، و با همهٔ زیرکی و شم شریف سیاسیاش، و با همهٔ ذکاوتهای منحصر بفردش، بیآنکه خود به عاقبت رفتارش بیندیشد، به برآوردن قدرتی مخوف و پنهانی دست برد. سپاه را که باید از مراودات سیاسی و اقتصادی و اطلاعاتی به دور میبود، به هر کجای مواضع کشور نفوذ داد و مستقیما دایرهٔ سیاست را که به سلامت روانی آحاد مردم و برجستگان سیاسی کشور محتاج است، به قمه و کلت و ضرب و شتم و زندان و شکنجه آلوده کرد. به موازات دستگاه رسمی وزارت اطلاعات، سپاه را واداشت تا او نیز به کارهای اطلاعاتی و امنیتی ورود کند و بساط موازی و مشرف بر وزارت اطلاعات را در همه جا بگستراند.»
خودتان را گول میزنید یا خامنهای را یا مردم بیخبر از همهجا را؟ تعریف شما که مهندسی خواندهاید از علم چیست؟ که خامنهای را دارای مراتب علمی معرفی میکنید؟ اگر منظورتان «علم» آخوندی است که خود بهتر میدانید آیتالله منتظری که فقیه اعلم بود و در صداقت و راستگوییاش شک و شبههای نبود رأی به بیسوادی او داد. شما از علم آخوندی چه میدانید که او را دارای مراتب علمی بالا معرفی میکنید؟ مگر نه اینکه علم را استاد تأیید میکند؟ خامنهای در محضر چه کسی تحصیل «علم» کرده است؟ نکند بر او وحی نازل شده؟ چه نشانهای از زیرکی و شم سیاسی و ذکاوت منحصر بفرد در خامنهای سراغ دارید به ما هم بگویید تا مستفیض شویم. کشور در سایهٔ رهبری چه کسی به بیغوله تبدیل شده است؟ حرث و نسل کشور را چه کسی به تاراج داده است؟ ابلهی چون احمدینژاد را چه کسی بر سرنوشت مردم ایران حاکم کرده است. نفس کشیدن را هم از مردم دریغ کردهاند. نگاهی به آلودگی هوا در همهی شهرهای کشور بکنید. چرا بیجهت از کلمات استفاده میکنید؟ چرا حرمت کلمات را پاس نمیدارید؟
آیا شما نمیدانید از اولین روز تشکیل سپاه پاسداران بخش اطلاعات و امنیت، یکی از مهمترین واحدهای آن بوده است؟ نمیدانید در سیاهترین سالهای این حکومت در دههٔ ۶۰ سپاه پاسداران و بخش اطلاعات و امنیت آن در سراسر کشور یکهتاز بود؟ نمیدانید ۲۰۹ اوین و کمیته مشترک و پادگان عشرتآباد مخوفترین شکنجهگاههای سپاه پاسداران بود. نمیدانید بزرگترین شکنجهگران و جانیان رژیم دستپروردگان سپاه پاسداران در دوران خمینی هستند؟
شما از نامههای سرگشاده و محرمانه به خامنهای یاد کردهاید:
«ساواک، خود را مأمور رژیـم میدانست، دوستان ما اما به کمتر از سربازی امام زمان راضی نیستند. مطالعهٔ نامههای سرگشاده و محرمانهای که آقایان «عبدالله مؤمنی» و «حمزه کرمی» و «حجت الاسلام دکتر مهدی منتظرقائم» برای حضرتعالی نوشتهاند، سندهای حتمی این خفت بزرگاند. اینکه بازجویان نظام اسلامی ما با آنان چهها که نگفتهاند و چهها که نکردهاند، جز شرم، بر روان و جان ما نمیبارد.»
آقای نوریزاد من هم نامههای عبدالله مؤمنی و حمزه کرمی را خواندهام. باور کنید به شرافتم سوگند، آنچه بر سر این افراد آمده را نه ما و نه بازجویان در دههٔ شصت شکنجه نمینامیدیم. حداکثر «تکاندن» یا «ملیخوری» اسماش بود. مگر از محمدی گیلانی که نشان درجه یک عدالت نظام را دریافت کرده نشنیدهاید که میگفت: «تعزیر باید پوست را بدرد، از گوشت عبور کند و استخوان را درهم شکند».
شما شکنجه نه دیدهاید و نه در مورد آن شنیدهاید. هادی خامنهای همراه با دعایی و هادی نجفآبادی رو به خود من و بچههای اتاقمان گفتند: تعریزهای معمولی مثل شلاقزدن کف پا، آویزان کردن، قپانیزدن، جوجه کباب و... را نگوئید ما خودمان دیدهایم تنها موارد تعزیری را که به نقض عضو منجر شده توضیح دهید. چند نفر را میخواهید نام ببرم که در زیر شکنجه انگشتان پایشان قطع شد. چه تعداد زندانی زیر کابل جان دادند؟ چه تعداد کلیههایشان از کار افتاد؟ میدانید سبز کردن مو کف پا یعنی چه؟ این شوخی «سربازان گمنام امام زمان» و «امام عزیز» شما در سال ۶۰ بود. وقتی که در اثر شکنجه پایتان متلاشی شود مجبور میشوند با عمل جراحی از قسمت ران پایتان پوست برداشته به کف پا پیوند بزنند. به این شکل کف پایتان مو در میآورد.
هیچ میدانید در دههٔ ۶۰ «سربازان گمنام امام زمان» که تعدادیشان مانند سید حسین موسوی تبریزی و علی یونسی و... اصلاحطلب شدهاند وگاه در مذمت شکنجه صحبت میکنند فرد را زیر چنان شکنجههایی میبردند که قلم از بیان آن قاصر است.
هیچمیدانید فشار شکنجه آنقدر زیاد بود که شرط رهایی از آن را مصاحبه به منظور محکوم کردن جریان سیاسی که فرد به آن وابسته بود اعلام میکردند. اشتباه نکنید، نه اینکه بعد از مصاحبه، زندانی را آزاد کنند و یا تخفیفی قائل شوند، خیر. شرط این بود: مصاحبه کن تا شکنجه را قطع کرده، زودتر اعدامات کنیم. زندانی برای اینکه زودتر اعدام شود حاضر به خودزنی میشد. آیا در تاریخ چنین شرط و شروطهایی را شنیدهاید؟ چند نفر را میخواهید اسم بیاورم که به چنین مصیبتی دچار شدند؟
آقای نوریزاد من را بردند دو جنازه در سطل آشغال و در وسط کپهای زباله نشانم دادند. در بهداری اوین و در زیر شکنجه جان داده بودند. پاهایشان تا زانو باند پیچی بود. اینها را در رادیوهای ضدانقلاب نشنیدهام به چشم خودم دیدهام.
آقای نوری زاد شما از سلامت مالی خامنهای و خانوادهاش در نامههایتان صحبت کردهاید اما در مورد احمدینژاد نوشتهاید:
«... سلامت یک فرد را میتوان از میزان سلامت اطرافیان او رصد کرد. حضور دزدانی چون محمدرضا رحیمی در اطراف احمدینژاد، نشان از دزد بودن خود وی دارد. او – احمدی نژاد- نابکاری است که با روی بردن به پرونده سازی، سعی در مخفی نگاه داشتن اسرار دزدی خود دارد. او، یک روز، رو در روی خود شما خواهد ایستاد و به شما خواهد گفت: پروندهٔ همهٔ شما پیش من است. به دزدیهای من و اطرافیان من کاری نداشته باشید تا به دزدیهای شما کاری نداشته باشم.»
آیا فرمولی که در مورد احمدینژاد گفتید در مورد خامنهای کارکرد ندارد؟ دزدان را چه کسی بر میهنما حاکم کرده است جز خامنهای؟ آیا او از دزدیها خبر ندارد؟ چه کسی فرمان پایین کشیدن فتیله بحثها در اختلاس بزرگ را داد؟
آقای نوریزاد شما در مورد حقارت رفتارها و بداخلاقیهای نظام نوشتهاید:
«در حقارتِ رفتار ما و بد اخلاقیِ ممتدِ ما همین بس که ما پاکمردی چون مهندس «محمد توسلی» را قریب به یک ماه درزندان نگاه داشتهایم و یک خبرمختصر به خانوادهاش ندادهایم که او کجا زندانی است و اساساً آیا زنده است یا مرده!؟ مهندس محمد توسلی، هموست که هم درسالهای پیش از انقلاب به زندان شقاوتِ شاه رفته، و هم بارها در سالهای پس از انقلاب به زندان اسلامیِ ما. همو که هم اکنون داماد فهیم و فرهیختهاش مهندس فرید طاهری و دختر بیگناهش لیلا توسلی زندانی عصبیت ما هستند. ما با این همه لجاجت و کینه توزی به کجای آداب مسلمانی چشم دوختهایم؟
آقای نوری زاد برای چه دستگیری وشکنجه وآزارواذیت وبیچشمرویی و وقاحت را «بداخلاقی» مینامید. خدا نیامرزد خاتمی را که این «بداخلاقی» را لقلقه زبان شماها کرد که هرکجا خواستید جنایتی را ماستمالی کنید از آن به عنوان «بداخلاقی» نام میبرید.
مگرنمیدانید این عصبیت وشقاوت را خمینی باب کرد؟ مگرنمیدانید اولین بارمهندس توسلی دردوران خمینی دستگیروبه زیرشکنجه رفت. مگرازدستگیری۹۰ نفر همفکران او به اشارهٔ هاشمی رفسنجانی در زمستان ۶۷ بیخبرید؟ خاطرات آقای فرهاد بهبهانی را بخوانید تا متوجه شوید بر آقایان چه رفته است.
آیا خبری ازرنجی که دکترملکی دردوران «امام راحل» و خامنهای کشید بیخبرید؟ من با او هم بند بودهام یادم هست چگونه بر دستان او قپانی زدند وآویزانش کردند. یادم هست چگونه به زیرشلاقش بردند. موسوی خوئینیها درجریان هست. اوخود وخانوادهاش نان ونمک دکتر ملکی را خورده بودند اما با بیصفتی پاسخ محبتهای او را دادند. من با زنده یاد دکترعلی اردلان درسال ۶۳ هم اتاق بودهام. پیرمرد را در سال ۶۷ دوباره دستگیرکرده وزیرفشاربردند. همهٔ این بیرحمیها دردوران خمینی بود. لطفالله میثمی را دردوران امام عزیزبا آنکه ازدوچشم نابینا است دراوین با چشمبند این طرف وآن طرف میبردند. نمیدانید طاهراحمدزاده پیش ازآنکه درسن بالای هشتاد سالگی زندان خامنهای را تحمل کند در۶۰ سالگی زندان خمینی را تجربه کرد وشکنجههایی را متحمل شد که قادربه تشریح آن نیستم. پدردوشهید بود. جز نیکنامی وپاکدستی ومردمدوستی چیزی ازاوشنیدهاید؟ دردوران «امام عزیز» بود که دکترسامی را به آن طرزفجیع کشتند. نمیدانید خمینی، بازرگان را تهدید کرده بود چنانچه این دو را ازاستانداری خراسان وتصدی وزارت بهداری برکنارنکند خودش رأساً وارد شده ودستور برکناری آنها را خواهد داد؟
شما همچنین از روانه کردن جلادی چون خلخالی به جان جامعه یاد کردهاید:
«روانه کردن جلادی چون خلخالی به جان جامعه، تجلی میزان فهم ما از آسمان خدا بود. و معنای دیگر وعدهها و سخنان جاریِ ما و شما بر منبرهایمان. او میکشت، به ظاهر برای برقراری اسلام، و در باطن، برای برقراریِ خود ما که بعد از قرنها به نان و نوایی رسیده بودیم. وگرنه اگر ما را بصیرتی بود، گریبان دریدنِ خود خدا را به چشم میدیدیم. که فریاد میزد: آهای آنانی که هیاهویی به اسم جمهوری اسلامی به راه انداختهاید، در اسلام رحمت نیز هست. چرا به محض پیروزی، همانند فاتحان وحشیِ تاریخ، به اعدام و مصادرهٔ اموال مردم حریص شدهاید؟ و چرا به گوشهای از همان سخنان منبرتان، به روزِ فتحِ مکه، به عفو عمومی پیامبر، به بخشودن همهٔ قاتلان و خطاکاران روی نمیبرید؟
چرا تنها ازخلخالی نام میبرید، احکام اعدامی که محمدیگیلانی ونیری ورئیسی وپورمحمدی ورازینی ومحسنیاژهای و... صادرکردهاند که بیشتراست. تازه خلخالی را خامنهای روانه نکرد. حکماش را ازخمینی گرفته بود. راستی چرا جای لاجوردی درنوشتهتان خالی است؟ فکر میکنید اوکمترازخلخالی جنایت کرده است. چهرهٔ عبوس خلخالی را به یاد میآورید اما ازچهرهٔ عبوس لاجوردی که بهشتی وخمینی برجان و مال مردم حاکم کردند یادی نکردهاید.
مگر نمیدانید خمینی که فیلم «حماسه» اش را ساختهاید رحمت را چگونه معنا میکرد؟ چرا پیش از آنکه این پرسشها را مطرح کنید بر او نمیشورید و حسابتان را از او جدا نمیکنید؟ آیا نمیدانید این خمینی بود که گفت:
«منطق انبیا این است که «اشدا» باید باشند بر کفار و بر کسانی که بر ضد بشریت هستند، بین خودشان هم رحیم باشند. و آن شدت هم رحمت است بر آنها.»
آیا لازم است توضیح دهم که در شریعت خمینی، «یومالله» روز مرگ و نیستی و عذاب است؟ آیا نشنیدهاید که او در سخنرانیاش به مناسبت اولین سالگرد هفده شهریور سال ۵۷ خطوط نظام مورد نظر خود را به روشنی ترسیم کرده و از جمله برای آن که فرمان کشتار مخالفان سیاسی را مشروع جلوه دهد، با یک شبیه سازی تاریخی -مذهبی، گفت:
«یوم خوارج، روزی که امیرالمومنین -سلام الله علیه - شمشیر را کشید و این فاسدها را، این غدههای سرطانی را درو کرد، این هم «یوم الله» بود... امام - علیه السلام - دید که اگر اینها باقی باشند فاسد میکنند ملت را، تمامشان را کشت، الا بعضی که فرار کردند؛ این «یوم الله» بود.»
آیا این خمینی نبود که تأکید کرد: «روزهایی که خدای تبارک و تعالی برای تنبیه ملتها یک چیزهایی را وارد میکند، یک زلزلهای وارد میکند، یک سیلی وارد میکند، یک توفانی وارد میکند، که شلاق بزند به این مردم که آدم بشوید، اینها هم «یوم الله» است.»
آیا او نگفت: «ما خلیفه میخواهیم که دست ببرد، حد بزند، رجم کند! همانطور که رسولالله دست میبرید، حد میزد، رجم میکرد!»
مگراین خمینی نبود که تا آنجا پیش رفت که خطاب به اعضای مجلس خبرگان، ائمه جمعه سراسرکشور و میهمانان خارجی شرکت کننده در سومین کنفرانس اندیشه اسلامی و گرامیداشت «دهه فجر» گفت:
«نروید سراغ احکام فقط نماز و روزه، آنها را هم باید بگویید، اما احکام اسلام که منحصر در این نیست... شما آیات قتال را چرا نمیخوانید؟ هی آیات رحمت را میخوانید! آن قتال هم رحمت است برای اینکه میخواهد آدم درست کند.»
آیا فرمان قتلعام زندانیان سیایس را که خمینی صادر کرد نخواندهاید؟ از این وحشیانهتر میشود بر بیرحمی تأکید کرد؟
«رحم برمحاربین، سادهاندیشی است. قاطعیت اسلام دربرابردشمنان خدا ازاصول تردیدناپدیرنظام اسلامی است. امیدوارم با خشم وکینهٔ انقلابی خود نسبت به دشمنان اسلام، رضایت خداوند متعال راجلب نمایید. آقایانی که تشخیص موضوع به عهده آنان است، وسوسه وشک و تردید نکنند وسعی کنند «اشدا علیالکفار» باشند. تردید درمسائل اسلام انقلابی، نادیده گرفتن خون پاک ومطهرشهدا میباشد.»
شما درمورد ظهورروحانیان عبوسی چون خلخالی وروحالله حسینیان وفلاحیان نوشتهاید:
«این گونه شد که با ظهور روحانیان عبوسی چون خلخالی و روحالله حسینیان و فلاحیان، لبخند و شادمانی به صورت مردم ما ماسید و خشکید. مردم با ناباوری به قیل و قال ما و به عربدههای ما که نسبتی با مسلمانی نداشت، نگریستند و کم کم عقب نشستند. عقب نشستند؟ بیجا کردند! ما را با این مردم هنوز کارهاست. و: افتادیم به جان مردممان. و تا توانستیم در اطرافشان سیم خاردار کشیدیم. سوژهٔ انقلابِ ما گویا نه آن افقهای آسمانی، که اسیرکردن و به اسیری بردن مردمانِ خودمان بود. همان مردمی که به ما آری گفته بودند و ساده لوحانه مقدرات کشور را به ما گرسنگان و کمینکردگان و سیری ناپذیران سپرده بودند.»
آقای نوری زاد مگرنه اینکه دربهارآزادی لبخند وشادمانی برصورت مردم ما ماسید وخشک شد؟ مگرنه اینکه ازهمان ابتدا رنگهای شاد را ممنوع اعلام کردید وکدورت وتیرگی را رواج دادید؟ یک باردیگربه بخشنامههای رسمی دولت موسوی مراجعه کنید؟ مگرنه آنکه دردوران خمینی مردم را دراستادیومهای ورزشی هم ازدست زدن منع میکردید. فیلم مسابقات بسکتبال آن دوره را تماشا کنید مردم مجبور بودند هربارکه توپ به حلقه میرفت اللهاکبربگویند. چه شد که ۳۰ سال سکوت کردید، این همه نامردمی را دیدید و نه تنها دم فرو بستید که تأیید کردید.
با همهٔ اوصافی که ازسیاهیهای نظام برشمردهاید بازهم مینویسید:
«من شخصاً حضرت شما را برای رهبری کشورمان ازهمهٔ روحانیان وغیرروحانیانِ مصدرنشین، از روحانیانی چون مصباح یزدی و مهدوی کنی و جنتی و شیخ محمد یزدی و حتی از همهٔ مراجع فعلی مناسبتر میدانم. جناب شما از نگاه من، فردی هستید نطاق، اهل مطالعه، هنرشناس، هنردوست، اهل سیاست، شجاع، پرکار، زیرک، باهوش، پرحافظه، پیگیر، عالِم، و با خصوصیاتی اینچنین قابلِ اعتنا. با همهٔ داراییهایی که شما دارید و با هرآنچه که دیگران ندارند، حال و روز ما این است که میبینیم.»
آقای نوریزاد این همه جنایت وشقاوت وسیاهی را گفتید که چنین نتیجهی جاهلانهای بگیرید؟ وای برشما که خامنهای را برای رهبری کشورمان ازهمهٔ روحانیان وغیرروحانیان مصدرنشین مناسبترمیدانید. چگونه به خودتان اجازه میدهید خواهان ادامه نظامی باشید که صالحتریناش خامنهای است. آخوند بیمقداربیسوادی که تا پیش ازآنکه به قدرت برسد هیچ اثرقلمی به جزآداب نمازوترجمهٔ کتاب صلح امام حسن ویا کتابهای بیارزشی چون «طرح کلی اندیشه اسلامی درقرآن» و «ادعانامه علیه تمدن غرب» که هرطلبهٔ صرف ونحوخواندهای هم قادربه نوشتن آن است ازخود به یادگارنگذاشته بود.
شجاعت خامنهای را درکجا دیدهاید؟ درمقابل مردم بیدفاع؟ میدانید فلسطینیها درسال ۱۹۷۶ درلندن علیه حافظ اسد که تازه مرتکب جنایت «تل زعتر» شده بود چه شعاری میدادند؟ «اسد فی لبنان، فارفی جولان» یعنی شیردرلبنان ودرمقابل اردوگاههای بیدفاع فلسطینی وموش دربلندیهای جولان مقابل اسرائیل. این حال روزخامنهای است. شعاردادن وعربده کشیدن که نشد شجاعت.
اصلاً چرا باید هست و نیست یک کشوربه دست آخوندهای فرومایهای داده شود که صالحترین وبا کیاستترینشان آخوند سیاهدلی چون خامنهای باشد. چرا بایستی مجبورباشیم ازبین مصباحیزدی وجنتی ومهدوی کنی وشیخ محمد یزدی وخامنهای ومراجع تقلید یکی را انتخاب کنیم؟ چرا بایستی به چنین حقارتی دچارشویم؟ شما چرا به این حقارت وپستی تن میدهید؟
آقای نوری زاد طرح این گونه نظریهها از سوی شما خطرناک است. شما به بیراهه میروید. بازگردید. چیزی جز خذلان نصیبتان نخواهد شد.
شما درمورد بدنهٔ پاک سپاه نوشتهاید:
«درباره سپاه، خود بهترازهمهٔ ما میدانید که بدنهاش پاک وشریف است واین بدنهٔ پاک، به شدت ازکارهای خلافی که آن جماعتِ رأس نشینِ سپاه بدان مشغولند، متنفرومنزجراست. وچون فضای داخلی سپاه ازهرمجموعهای بستهتروخفهتروخوفناکتراست، کسی را ازبدنهٔ سپاه، امکان شکایت واعتراض نیست.»
آقای نوری زاد مگرسپاه به تازگی برجان ومال مردم دست انداخته؟ مگرنه اینکه از ابتدای انقلاب این سپاه پاسداران بود که در شهرهای مختلف کشور مراکز شیرو خورشید و سازمانهای جوانان و هتلهای جلبسیاحان و مراکز جهانگردی را به زندان و شکنجهگاه و پادگان تبدیل کرد؟ سپاه چه چیز از گشتاپو کم دارد؟ بدنهٔ سپاه پاک و شریف است دیگر چه صیغهای است؟ همه این دستگاه جهنمی است. از بسیج آن گرفته تا خود سپاه. دستگاه سرکوب رسمی است. مثل این است که کسی بگوید ساواک بدنهاش پاک و شریف بود. قطعاً عناصر پاک و شریف هم در ساواک کم نبودند. بدون شک عناصر میهنپرست هم در آن بودند اما دستگاه در کلیتاش عامل سرکوب بود و اختناق و رو در روی مردم. یادتان رفته پاسداری که فکر میکردید «صالح» است و به او در ۲۰۹ اعتماد کرده بودید چه بر سرتان آورد که پیش خود گفتید صد رحمت به کفن دزد قبلی؟ مگر در جریان سرکوب وحشیانهی مردم در تابستان ۸۸ عملکرد بسیج و سپاه را ندیدید؟ آیا «جماعت رأس نشین» در خیابانها به جان مردم افتاده بودند و آن همه وحشیگری از خود نشان میدادند؟ آیا این بدنهٔ «پاک و شریف» نبود که مردم را به خاک و خون میکشید؟ این بدنهٔ «پاک و شریف» سپاه پس از پایان جنگ کی به داد مردم رسیده است؟ متأسفانه شما چوب ذهنیت سادهانگارانهٔ خود را میخورید و دست بردار هم نیستید. سین علایی
شما بدنهٔ وزارت اطلاعات را نیز به پاکی و پاکدستی معرفی کردهاید:
«من پیش از این نیز در بارهٔ ماموران وزارت اطلاعات با شما سخن گفته بودم. اینکه: عمدهٔ کارکنان این دستگاه، مثل سپاه، درستکار و زحمت کشند. اما قلیلی که اختیار کلی این دستگاه با آنان است، پلید و نفرت انگیز و هیولایند. و شما آقا جان از هیولا بودن این ماموران خبر داشتید. و میدانستید که آنان با متهمین چه میکنند و چگونه آن اسلام گمشده را در این تنگناهای بلاتکلیفی به صحنه میآورند. وقتی حفظ نظام را از اوجب واجبات دانستیم، بدیهی است که تفسیر این وجوب، در هر اداره و دستگاهی به معنی مستقلی میانجامد. اگر موافق باشید به یکی دوتا از این حفظ نظامها سربزنیم تا بدانیم هیولاهای وزارت اطلاعات با متهمین چه میکنند. نه نه، قصد من سرزدن به این سلول نیست. بگذارید این چهارهیولا کار خود را بکنند. آنان با فرو کردن کلهٔ «حمزه کرمی» به داخل کاسهٔ مستراح، مشغول حفظ نظاماند. مزاحم کارشان نشویم. در سلول مجاور نیز برادران برای حفظ نظام و برای به زانو درآوردن یکی از رقبای سیاسی شما، فیلمی را که مخفیانه از اتاق خواب او گرفتهاند نشانش میدهند و او را به انتشار آن فیلم تهدید میکنند. برویم آقا جان، من هم مثل شما دارد حالم بهم میخورد.»
آقای نوریزاد شما یکی ازجنایتکارترین دستگاههای نظام را که درسی سال گذشته ازانجام هیچجنایتی حتی سربهنیست کردن «یادگارامام» فروگذارنکرده دستگاهی درخدمت مردم معرفی میکنید وتنها عدهی قلیلی را پلید ونفرتانگیزمیخوانید. این اظهارنظرها هولناک است.
درست برعکس ارزیابی شما بایستی بگویم ممکن است عدهی قلیلی ازسرناچاری دراین ارگان سرکوب حضورداشته باشند که فینفسه آدمهای خوبی باشند. اما آنها هم درخدمت یکی از جهنمیترین دستگاههای اطلاعاتی دنیا هستند. آقای نوریزاد بیخود نبود آیتالله منتظری ۲۵ سال قبل وقتی هنوزجنایت بزرگ ۶۷ اتفاق نیفتاده بود، وقتی که تازه ۲ سال ازتشکیل وزارت اطلاعات میگذشت به خمینی گفت دستگاه اطلاعات شما روی ساواک شاه را سفید کرده است. آیا دراین۲۵ سال ازمیزان جنایتها کاسته شده است؟ دوسال جنایتآفرینی کجا و ۲۷ سال جنایتآفرینی کجا؟
آقای نوری زاد هیچ میدانید بازجوی نظام اسلامی شما دردوران حیات امام چه کرد؟ درهمان زمانی که خمینی مدعی بود آیتالله منتظری فریب منافقین را خورده وبه نظام اسلامی تهمت میزند؟
اصغربنازاده امیرخیزی وهمسرش فریبا صمدی درارتباط با مجاهدین دستگیرشدند. بازجوی فریبا چشماش اورا گرفت. هرطوربود درهمان زندان طلاق اورا گرفت. محمد برادربزرگتراصغررا دستگیرکردند وبه کمیته مشترک بردند. مدتی اسیربود تا اصغربه او وکالت داد که همسرش فریبا صمدی را طلاق دهد. فریبا بعداً همسر دوم بازجوی مربوطه شد. اصغردرسال۷۰ آزاد شد وسپس دردههٔ ۸۰ دوباره دستگیر شد وتوسط قاضی مقیسه محاکمه شد وچند سالی زندان بود. محمد هم دوسال پیش دستگیرشد ودر۲۰۹ زندانی است. شاید اورا دیده باشید. به ۵ سال زندان محکوم شده است.
خمینی برای اینکه همهٔ مردم را درجنایات خویش سهیم کند ازآنها خواست که جاسوسی همدیگررابکنند. همسایه راعلیه همسایه شوراند. اهل خانواده راعلیه یکدیگر. فامیل راعلیه فامیل و... اتفاقاً همین سیاست را درکشتار۶۷ اجراکردند. همهٔ پاسداران را میآوردند تا دراعدام زندانیان سهیم شوند. فرقی نمیکرد درکدام قسمت زندان باشند، موتوری، خدمات، بهداری، فروشگاه، ملاقات، آشپزخانه و... همگی میآمدند ولگد آخررا درشکم قربانی میزدند تا ازروی چهارپایه بیافتد ومیان زمین وهوا آویزان شود. آری همانها که بدنهٔ پاک وبیغل وغش مینامیدشان چنین جنایاتی را مرتکب میشدند. من به چشم خودم دیدم.
این خمینی بود که حرمت هیچ حریمی را نگاه نداشت. چرا به خودتان دروغ میگویید: مگراونبود که دروغگویی وشرب خمررا نیزواجب شمرد. مگرنه اینکه احمدینژاد ودولت اوبه وصایای «امام عزیز» عمل میکنند.
«وقتی که اسلام درخطراست، همه شما موظفید که با جاسوسی حفظ بکنید اسلام را. وقتی که حفظ دماء مسلمین برهمه واجب باشد، اگر- فرض کنید که- حفظ جان یک نفرمسلمانی، حفظ جانش وابسته [به] این است که شما شرب خمرکنید، واجب است برشما. دروغ بگویید، واجب است برشما. احکام اسلام برای مصلحت مسلمین است، برای مصلحت اسلام است، اگرما اسلام را درخطردیدیم، همهمان باید ازبین برویم تا حفظش کنیم.... جاسوسی فاسد خوب نیست، اما برای حفظ اسلام وبرای حفظ نفوس مسلمین واجب است، دروغ گفتن هم واجب است، شراب خمرهم واجب است»
آقای نوری زاد، خمینی این فرمان را دربستربیماری صادرنکرده است. «تغییری درالکترولیت خونش» به وجود نیامده بود و«پروتئین و گلبولهای قرمزش کاهش» نیافته بودند که در«حوزه تصمیمگیری مغزش» تأثیربگذارند.
آقای نوریزاد خود بهترمیدانید منظورخمینی از«اسلام» خودش ونظامش بود. مهدی مهرمحمدی را زن برادرش لو داد. اوعاقبت درسال ۶۷ جاودانه شد. هیچ میدانید مادران وپدرانی بودند که گول وعده و وعیدهای خمینی را خوردند فرزندانشان را به امید اینکه چند صباحی زندان باشند وارشاد شوند به دادستانی تحویل دادند وجنازهشان را تحویل گرفتند؟
ازسرفروکردن زندانی درمستراح گفتهاید. فکرمیکنید چنین اعمالی تازگی دارد؟ درقزلحصارپاسداری بود به نام سلیمان سوری. یکی از کارهایش همین بود که سرزندانی را درکاسهٔ مستراح کند. موهای زندانی را ازته میزد وسپس درتوالت میریخت وزندانی را مجبورمیکرد که آنها را بخورد. سوری درجبهه کشته شد، تا روزی که قزلحصار بودم اسم سالن ورزشی قزلحصار به نام اومزین گشته بود که «سرباز راستین اسلام» بود. ازهمانهایی که شما دربارهشان «روایت فتح» میساختید. «شیران روزوزاهدان شب». راستی هیچ میدانید جانیان هرگاه به جبهه میرفتند وبازمیگشتند ویا ازآن بالاتروقتی به حج میرفتند وبازمیگشتند دروحشیگری وجنایت هیچ حد ومرزی را نمیشناختند؟ هیچ میدانید درماههای رمضان ومحرم خوی جنایتکاریشان تشدید میشد؟ من بیشترین کتکها را درسلول انفرادی درماه محرم وماه رمضان با زبان روزه خوردم. هیچ میدانید چند نفرازوحشیترین بازجویان زندان درجبهه کشته شدند.
شما خطاب به خامنهای درمورد نحوهٔ بازجویی ازیک دخترجوان نوشتهاید:
«متهم یک دخترجوان است. دانشجوست. او را با چشمان بسته به سلول کوچک بازجویی میبرند وبریک صندلی روبه کنج دیوارمینشانند. کمی بعد جناب بازجو داخل میشود. دخترجوان به احترام اونیم خیز میشود. بازجو با لفظِ» بنشین پتیاره» اورا برجای خود مینشاند. دختر جوان یکی دوپرسش بازجو رابا احترام پاسخ میگوید. بازجوبا این عتاب که:» با من لفظ قلم صحبت نکن سلیطه «، عمق شخصیت خود را به دخترجوان میشناساند. اتهام دخترچیست؟ اعتراض دانشجویی دردانشگاه. پس چرا مرد بازجو راجع به اولین تجربهٔ جنسیِ دخترمیپرسد؟ این یک شگرد همیشگی است، با دوخروجیِ پُرفایده. شگردی که هم به شکستن شخصیتِ متهم میانجامد، وهم برای فرد بازجو حال وهوایی فراهم میکند. دختربا شرم انکارمیکند. اما فحش رکیک مرد بازجو، لرزه براندام دخترمینشاند.»
آقای نوریزاد آنچه را که به خامنهای نوشتهاید احتمالاً حداکثرچیزی است که تجربه کردهاید. متأسفم بگویم که دردوران خمینی این کمترین حد ازتوهین به زندانیان زن آنهم نه به دختران دانشجوکه به دختران دانشآموز بود.
شما فیلم «حماسه خمینی» را ساختهاید درحالی که فاطمه مصباح ۱۳ساله را مقابل جوخهٔ اعدام گذاشته بودند. تنها به این دلیل که حاضرنشد پدرومادرش را که به قتل رسیده بودند محکوم کند. هیچ میدانید همه خواهران وبرادران فاطمه اعدام شده بودند؟ فاطمه آخری بود وامام شما ازاوهم نگذشت.
اسم چند دخترنونهال را بیاورم که به رگبارمسلسل بسته شدند. اندکی به گذشته برگردید آیا شرم نمیکنید ازچنین امامی دفاع کردید وبرای چنین جنایتکاری فیلم ساختید وحماسهاش نامیدید؟
هیچ میدانید دختران۱۱، ۱۲ ساله را دستگیرکرده بودند. وقتی پاسداران دراتاق را میبستند وبه منظورتنبیه اجازه نمیدادند زندانیان به دستشویی بروند آنها خودشان را خیس میکردند؟
هادی غفاری روبروی بیمارستان فیروزگر در روز۵ مهر روی پشت دختران ۱۴- ۱۵ ساله نشسته وآنها را مجبورمیکرد راهش ببرند و صدای حیوان درآوردند. دراوین خودم او را دیدم که لبادهاش را درشلوارش کرده وشروع به کابل زدن میکرد. «امام عزیز» شما به پاس چنین خدماتی بود که دستورداد کارخانهٔ جوراب استارلایت را به او بدهند. آیا شما اطلاعی ازماوقع ندارید؟
۲۵ سال قبل آیتالله منتظری به خمینی نوشت:
«آیا میدانید که جنایاتی درزندانهای جمهوری اسلامی بنام اسلام درحال وقوعند که شبیه آن در رژیم منحوس شاه هرگزدیده نشد؟ آیا میدانید که تعداد زیادی از زندانیها تحت شکنجه توسط بازجویانشان کشته شدهاند؟ آیا میدانید که در زندان مشهد، حدود ۲۵ دختربخاطر آنچه برآنها رفته بود. مجبوربه درآوردن تخمدان یا رحم شدند؟ آیا میدانید که دربرخی زندانهای جمهوری اسلامی دختران جوان به زور مورد تجاوز قرارمیگیرند.»
آقای نوریزاد حجتالاسلام انصاری نجفآبادی نماینده آیتالله منتظری به من گفت ۸۰ زندانی دختر را که دچار روانپریشی شده بودند در قزلحصاردیده است.
بگذارید یک مورد ساده وپیشپا افتاده را به شما بگویم که بارها وبارها درشکنجهگاه «واحد مسکونی» اتفاق افتاد. خواهرنازنین وگلم تعریف میکرد:
«یک باردیگه هم که سعید خود منو که خلافی ظاهراُ کرده بودم (چون حالم خوب نبود، دو بارپشت سرهم خواسته بودم ببرنم دستشویی)؛ در غیاب اسماعیل بلند کرد وبعد ازچند تا مشت و لگد وکاراته توی گردن (اون موقع هنوزنشسته بودم وبهم نگفته بود بلند شم)، بهم گفت با فاصله دست روبه سمت دیواربگیرم وبایستم تا صبح. بعد به دختری که نگهبانی میداد سپرد که اگه به دیوارنزدیک شدم یا دوباره تقاضای دستشویی کردم؛ بهشون اطلاع بده. درهمون شب کلی صدای داد و بیداد ورفت وآمد سعید وافراد دیگه وصدای گریه یکی ازبچهها رو میشنیدم. خودم هم چون پریود بودم وهمیشه دراون شرایط دردهای شدید وخونریزیهای مفصل داشتم (که زمینه سازعمل بعدی هیستروکتومیام بود)، تا صبح با اینکه سرپا ایستادم، اما پدرم درآمد ویکی دوبارکه ازدرد ونامساعد بودن وضعیت جسمیام وچون از دل درد و کمر درد داشتم میمردم، خواستم برم جلو به دیوار تکیه بدم، توابه (که نمیشناختمش) با تهدید به اینکه سعید رو خبر میکنه (سعید همون دور و برها بود) نگذاشت. صبح که شد...»
آقای نوریزاد چه حالی میشوید وقتی اینها را میخوانید، چه پاسخی دارید به این دختر که جوانیاش را نابود کردید، بدهید؟ شما آن موقعی که او زیر چنین فشاری بود «حماسهٔ خمینی» را میساختید و سرتان در آرشیو فیلمهای خمینی بود. شما با فیلمهایتان ملت را فریب میدادید. با چهرهای که شما و امثال شما از خمینی میساختید کابلها پایین و بالا میرفتند. دستها روی ماشهها فشار میدادند و خانوادهها داغدار میشدند. کجاست مرتضی آوینی که «روایت فتح» سربازان گمنام امام زمان در «واحد مسکونی» را جلوی دوربین ببرد.
دوست نازنین دیگرم مینا تعریف میکرد او و سولماز را با هم به اتاقی که در واحد مسکونی تبدیل به شکنجهگاه شده بود بردند. سولماز حاضر به بازجویی پس دادن نبود و زیر ضربات کابل قرار داشت. مینا با هر ضربه کابل، شدیداً فریاد میزند و بعد از ۱۵ ضربه تصمیم میگیرد که دیگر فریاد نزند. هرچه میزنند سکوت میکند. عاقبت از تخت شکنجه بازش میکنند. میخواهد راه برود متوجه میشود پاهایش به شدت باد کردهاند. نگاه میکند میبیند زمین پر از خون است. فریاد میزند پاهایم دچار خونریزی شده است. بازجو با خنده میگوید، خون پای تو نیست. اینها خون پای سولماز است. چشمهایش را باز میکند زمین و در و دیوار را پر از خون میبیند. مینا وقتی این واقعه را برایم تعریف میکرد بغض گلویش را فشرد و نتوانست ادامه دهد.
آقای نوری زاد آیا داستان مادرانی را که پیش چشم کودکانشان شکنجه میشدند شنیدهاید؟ آیا صدای کودکی که در سلول تنها مانده بود و عاجزانه مادر و خالهاش را صدا میکرد شنیدهاید؟ آیا فریاد استغائه و کمک کمک کودکی که در سلول انفرادی تنها مانده گوشهایتان را آزرده است؟ آیا کودکی را دیدهاید که بر پاهای باندپیچی شده از زخم شکنجهٔ مادرش دست بکشد؟ آیا اشک مادر در این لحظات را دیدهاید؟
آقای نوریزاد میدانید در همان سلولهای ۲۰۹ که مدتی میهمانشان بودید چه جنایاتی اتفاق افتاده؟ پژواک صدای قربانیان را نشنیدید؟
داستان سمیهٔ تقوایی را شنیدهاید که در ۹ سالگی به اسارت در آمد و عاقبت بعد از آزادی از زندان از آنجایی که پدر و مادرش در عراق بودند با تهدید به عقد پاسداری درآمد و در ۲۵ سالگی از بیماری سرطان فوت کرد. تصورش را بکنید این بلا به سر دختر شما میآمد. این فجایع در دوران طلایی امام اتفاق افتاد. مصطفی شفافی در سال ۲۰۰۵ داستان رنج او را به رشتهٔ تحریر درآورد.
شما از حملهٔ شبانه به خانههای مردم توسط اوباش و لمپنهای اداره نوشتهاید:
«دونفر از لُمپنهای اداره را خبر میکنند. فلانی را میشناسید؟ بله، خوب هم میشناسیم. میخواهم ساعت دو نیمه شب، بروید بالای سرش. حالا چرا دو نصف شب؟ اینجوری بهتر به فیها خالدونش اثر میکند. چشم. دو نصف شب میرویم بالا سرش. از بغل زنش او را میکشید بیرون و جلوی زن وبچهاش میتپانید داخل گونی و میآوریدش اینجا!ای بچشم. ساعت دو نیمه شب است. بیسروصدا داخل میشوند. مرد سیاسی، در کنار همسرش خفته است. دستی با شتاب لحاف را پس میزند. زن بیدار میشود. دو مرد قلچماق، گونی را برسر مرد سیاسی میکشند. زن جیغ میکشد اما به سیلی یکی از لُمپنان به گوشهای پرتاب میشود. بچهها وحشت زده سر میرسند. مرد لُمپن و همکار قلچماقش با نگاهی به زن و بچهها که مثل بید میلرزند گونی به دوش بیرون میروند. به همین سادگی! میبینید آقا جان؟ یک پرسش!؟ در دوران رهبری شما، چه تعداد از این گونیها پُرو خالی شده باشد خوب است؟ باز که به سمت آینده و به توپ بازی آن پسرکان ژنده پوش سرچرخاندید!»
فکر میکنید این شیوه جدیدیاست که خامنهای باب کرده؟ آیا نمیدانید بیش از سه دهه است که شبها به سراغ سوژهها میروند. نمیدانید در دوران خمینی اعضای گروههای ضربت کمیتهها و دادستانیها را لات و لوت و لمپنترین افراد تشکیل میدادند؟
نگاهی به اطرافیان لاجوردی بکنید تا معنای لمپن را دریابید. دست چپ و راستش مجتبی مهراببیگی بود و جلیل بنده. بروید در میدان خراسان در مورد سابقهٔ جلیل تحقیق کنید. شتیله بگیر پای قمار بود و حالا شده بود «سرباز اسلام». در میدان امام حسین از سابقهٔ مجتبی مهراب بیگی پرس و جو کنید. در دوران خامنهای اسماعیل افتخاری (اسی تیغزن) را که در دوران خمینی برو بیایی در غرب و جنوب غربی تهران داشت محاکمه کردند. همان مقداری را که در دادگاه مطرح کردند ملاحظه کنید. جنایتی بود که او مرتکب نشده باشد؟ با این حال چاقو که دستهٔ خودش را نمیبرد آزادش کردند. در همان دادگاه به چند مورد تجاوز و قتلی که توسط او انجام گرفته بود اشاره شد. میدانید او بیش از دو دهه «سرباز رشید اسلام» بود. لمپنتر ازاکبر خوشکوشک که مشاورعملیاتی وزیراطلاعات هم شد کسی را سراغ دارید؟ او نیز در دوران خمینی برکشیده شد. سید عباس ابطحی در دوران لاجوردی محافظ و راننده و تیرخلاصزناش بود. رانندهٔ خط کرایه درکه – تجریش بود. لمپنی که دومی نداشت. میگفتند خواهرش را که اتفاقا زیبا رو هم بود صیغهٔ لاجوردی کرده بود تا به او نزدیکتر شود.
داستان اعظم حاجحیدری را بخوانید. برادرش محمد وپسرعموهایش عزیز و ابوالفضل بازجوی اوین بودند. ابوالفضل حاج حیدری با نام مستعار حسنی پس ازکچویی رئیس زندان اوین شد. درضمن آنها خواهرزاده عسگراولادی هم هستند.
محمد وقتی ازحضورخواهرش درخانهٔ خاله مسناش با خبرشد همان شبانه دستورحمله را صادرکرد. دراثروحشیگری پاسداران خالهٔ مسن دچارحملهی قلبی شد. خواهراعظم را که زنی ۴۵ ساله ودارای دوفرزند بود نیزدستگیر کردند. نجمه خواهر کوچکتر را هم دستگیر کردند. محمد میدانست مهین خواهر بزرگش سیاسی نیست اما دو سال او را در زندان نگاه داشتند. محمد و پسرعموها خودشان از خواهران و دخترعمویشان بازجویی میکردند. تعجب نکنید محسن آرمین هم خودش به برادرش کابل میزد. یک بارکه اعظم چشمبندش را بالا زده و پسرعمویش عزیزرا دید یک هفته بخاطرش شلاق خورد. اعظم بعدها بارها درگوهردشت وقزلحصارمورد آزارواذیت جنسی پاسداران قرارگرفت.
آقای نوریزاد شما درمورد نحوهٔ برخورد خامنهای با موسوی وکروبی وهمسرانشان نوشتهاید:
«اگرمایل باشید یک سری هم به آقایان موسوی و کروبی وهمسرانشان بزنیم. از این بالا شما خوب تشخیص میدهید که زندانی کردن اینان، تا چه اندازه به وجههٔ شما آسیب زد و به وجههٔ آنان افزود. میبینید که هرچه ضعف و بیعدالتی است به اسم ما وشما رقم خورده، وهرچه اعتبار و محرومیت و مظلومیت است برای آنان ذخیره شده. شما اگر خود را محق میدانستید و آنان را مقصر، باید آنان را در یک دادگاه صالحانه و منصفانه به چالش میکشیدید. یک پرسش! شما اگر بجای آقایان موسوی وکروبی بودید، دوست داشتید با شما چگونه رفتار میکردند؟ حتماً به انصاف و عدل. پس چرا با این دو، بد کردید و نام خود را در امتداد نام حاکمان عبوس و تند خو ثبت فرمودید؟
آقای نوری زاد این یکی را اجازه دهید از زبان خامنهای بگویم که توقع داشت چگونه با او برخورد شود. او در سال ۵۷ در نامهای به مسئولان کمیته ایرانی دفاع از حقوق بشر از جنایات شهربانی شاه چنین تظلمخواهی کرده است:
«بسمه تعالی
مسئولان محترم کمیته ایرانی دفاع از حقوق بشر دامت توفیقاتهم
با احترام و درود و سپاس فراوان موقعیت استثنائی و بینظیری که به ابتکار آن عناصر شریف و شجاع در فضای مختنق و گرفته ایران پدید آمده به اینجانبان فرصت میدهد که یکی از دهها رفتار غیرقانونی ماموران دولتی را که در دوران تبعید غیر قانونی اینجانبان به شهرستان ایرانشهر (واقع در قلب بلوچستان و در فاصله / ۲۰۰۰ کیلومتری تهران) انجام گردیده مطرح ساخته ضمن تقاضای طرح و تعقیب آن در قلمرو فعالیتهای آن کمیته در داخل کشور، مصراً درخواست نمائیم که عین این گزاره را به مقامات و مراجع ذیصلاح جهانی از قبیل مجمع حقوقدانان بین لمللی و کمیته دفاع از حقوق بشر و صلیب سرخ جهانی و غیره ارائه نموده بدینوسیله نقطه بسیار کوچک و در عین حال پرمعنائی از رفتارهای غیرقانونی هیئت حاکم ایران با معترضان و مخالفان خود را در معرض دید و اطلاع آنان قرار دهید.
واینکه اصل موضوع:
شهربانی ایرانشهر در سه هفته قبل پیرو یک اخطار شفاهی به گماشتن یک پست کنترل بر در خانهای که مسکن و پناه ما است مبادرت ورزید. این مامور که در تمام ساعات شبانه روز به مراقبت اشتغال دارد موظف است که همه مسافران و دیدارکنندگانی را که از شهرستانها و از بسیاری نقاط ایران برای دیدار با اینجانبان به این شهر آمدهاند ابتدا مورد پرسش قرار داده و کارت شناسائی از آنان بخواهد و مشخصات آنان را یادداشت کند و سپس غالبا آنان را به اداره شهربانی جلب یا هدایت نماید. درمواردی نیز اطلاع حاصل شده که مامور مزبور با ادای سخنان تهدیدآمیز از ورود شخص دیدارکننده جلوگیری کرده است. لازم است تذکر داده شود که چگونگی انجام کارهای یاد شده بر حسب تفاوت اخلاق و احساسات شخصی ماموران که هر چهار ساعت یکبار تعویض گردیده و به نوبت، پست نامبرده را عهده دار میگردند متفاوت میباشد وگاه این رفتارها با خشونتی نامتناسب انجام میشود.
اینجانبان یک نوبت در تاریخ ۶/۳/۵۷ و نوبت دیگر بعنوان اتمام حجت درتاریخ ۱۱/۳/۵۷ کتباً به این عمل غیرمنطقی و مخالف با قانون اساسی و اعلامیه جهانی حقوق بشر به شهربانی محل اعتراض کردیم و چون هیچگونه تغییری در عمل مسئولان شهربانی مشاهده نشد لازم دانستیم که آن کمیته محترم را در جریان امر قرار دهیم. رونوشت دومین نامه اعتراضیه پیوست است.
والسلام علیکم و علی عبادالله الصالحین
سیدعلی خامنهای تبعید شده از ۲۳/۹/۵۶ از مشهد
محمدکاظم راشد یزدی تبعید شده از ۱۲/۱/۵۷ از یزد
سیدمحمدعلی مولوی تبعیدشده از ۲۱/۲/۵۷ از گرمسار
سیدفخرالدین رحیمی خرم آبادی تبعید شده از ۲۱/۲/۵۷ از خرم آباد»
وقاحت را ملاحظه میکنید خامنهای ازجمعیت ایرانی دفاع ازحقوق بشرمیخواهد موضوع را به اطلاع مراجع بینالمللی ذیربط برسانند. چند نفر را میشناسید که به خاطر ارتباط با مراجع بینالمللی دستگیرشده وبه جرم جاسوسی وارتباط با بیگانه زیرشکنجه کشیده شدهاند؟
ظلمی که برخامنهای رفته چه بوده است؟ مأموران شهربانی دوران «ستمشاهی» اسم کسانی را که نزد ایشان میرفتهاند یادداشت میکرده.
آقای نوری زاد شما در دو ردیف از نیکان و دژخیمان نام بردهاید:
«به این دو ردیف صندلی بنگرید! یک ردیف: درافقِ روشنایی، و ردیف دیگر: درافق تیرگی. در ردیف روشنایی: گاندی ونلسون ماندلا و خوبانی چون آن دونشستهاند، و در ردیف تیرگی: صدام وقذافی ودژخیمانی چون آن دو. درهر دو ردیف، یک صندلیِ خالی نهادهاند. برای جناب شما و بنا به انتخابتان. درکنارگاندی ونلسون ماندلا، یا درکنارصدام وقذافی؟ من تردیدی ندارم که شما خواهان جلوس درکنارآن دومرد بزرگ و شریف هستید. و بازتردیدی ندارم که سرنوشت صدام وقذافی را برای خود نمیخواهید. ما نیزخواهان خوشنامی شما هستیم. دوست داریم آوازهٔ کارهای خوب شما جهانگیروفراگیر شود. درست مثل نیکنامیِ گاندی ونلسون ماندلا.
آقای نوریزاد مگریادتان رفته خمینی به صراحت گفت برای ما قضاوت تاریخ مهم نیست؟ مگریادتان رفته خمینی گفت: «ما نمیخواهیم وجاهت درایران ودرخارج ازکشورپیدا بکنیم»؟
ازخامنهای میگذرم، که شما هنوز چشم امید به او بستهاید و امیدوارید تغییر روش دهد، نظرتان راجع به خمینی و اعمال او چیست؟ او در کدام ردیف قرار دارد در «افق روشنایی» یا «افق تیرگی»؟ در کنار صدام حسین و معمر قذافی یا گاندی و ماندلا؟ صدام و قذافی کدام جنایت را مرتکب شدند که خمینی صدبدترش را انجام نداد. میدانید که صدام را به جرم جنایتی که در دجیل انجام گرفته بود و در آن ۱۴۸ نفر به قتل رسیده بودند به اتهام جنایت علیه بشریت به دار آویختند. گفته میشد صدام جنایت فوق را تأیید کرده است. آیا شما نمیدانید که خمینی تنها در یک مورد فرمان قتلعام زندانیان سیاسی را شخصاً صادر کرد و طی آن به گفتهٔ آیتالله منتظری ۳۸۰۰ زندانی حکم دار را از دم تیغ گذراندند.
آقای نوریزاد بیش از سه دهه فریب خمینی و خامنهای را خوردید هنوز درس نگرفتهاید که دل به وحید خراسانی و موسوی اردبیلی و جوادی آملی و مکارم شیرازی و محمد خاتمی و سید حسن خمینی و هاشمی رفسنجانی و... بستهاید؟
مخالفت وحید خراسانی با خامنهای دراین است که میگوید چرا به حرمت قمهزنی فتوا داده است. چرا به دستوراوازقمه زنی جلوگیری میکنند؟ چرا گفته نیازی نیست با صدای بلند درعزای حسین گریه کنند. چرا اجازه میدهند زنان به مراکزعمومی راه یابند.
موسوی اردبیلی را ازجمله خوبان خطاب کردهاید! قاضیالقضاتی که مسولیت اعدام دهها هزار زندانی را به دوش دارد. یک قلم آن به تصدیق آیتالله منتظری ۳۸۰۰ نفر در جریان قتلعام سال ۶۷.
جوادی آملی درسال ۶۰ عضوشورای عالی قضایی بود وازاین طریق دستش به خون آغشته است. پیشترهم حاکم شرع بود، او واعتراض؟
صانعی دادستان کل رژیم درسیاهترین روزهای نظام بود. آقای نوریزاد خیلی خوش خیالید.
ازجریان ۸۸ که بگذریم آیا جنایت وخیانتی درطول ۳۳ سال گذشته درکشورمان اتفاق افتاده که رفسنجانی درآن دخیل نبوده باشد؟ چگونه انتظاردارید اوسیاهیهای نظام را به قلم بکشد؟
مکارم شیرازی حرمت آیت الله شریعتمداری مراد و ولینعمتاش را نگه نداشت ورأی برخلع مرجعیت او داد. بخاطرهمین بیصفتیاش بود که اجازه دادند پلههای ترقی را طی کنند چون میدانستند بیچشم و رو وبیحیاست. حالا انتظاردارید اودرظلمی که به آحاد مردم میشود اعتراض کند!
بیغیرتترازحسن خمینی کسی را سراغ دارید؟ به گفتهٔ عمادالدین باقی که دردادگاه نیزتکرارکرد، هیئت بررسی قتلهای زنجیرهای او را خواسته ورسماً به اوگفته بود پدرش نیزیکی ازقربانیان قتلهای صورت گرفته توسط وزارت اطلاعات بوده است. ازاوکه خونخواه پدرش نیست انتظاردارید حق مردم را طلب کند!؟
آیا ندیدید خاتمی چه فرصتهای گرانبهایی را ازدست داد؟ آیا شاهد نبودید وقتی خاتمی دوقوه را دراختیارداشت چقدرمسلوبالاختیار بود حالاچه انتظاری ازاین سید یزدی بیبو وخاصیت دارید؟ یادتان رفته درمهرماه۶۰ وقتی زندهیاد بازرگان درنطق پیش ازدستورمجلس از خمینی خواست جوخههای اعدامش را متوقف کند همین خاتمی وبه تعبیر مهندس بازرگان «کیهان عزیز» اوبود که میانهدارشد وچه اتهاماتی که به بازرگان نزد. یک باردیگرنطق نیمه کارهٔ مهندس بازرگان وسه مقالهٔ شریرانهٔ محمد خاتمی علیه بازرگان را بخوانید تا به سادگی خودتان پیببرید که ازامامزادهای چون خاتمی انتظارمعجزه دارید.
اگرقرارباشد عدالتی درمورد افراد اجرا شود همان سه مقالهٔ محمد خاتمی علیه بازرگان کافیست تا اورا به عنوان جنایتکارعلیه بشریت مورد بازخواست ومجازات قراردهند. کیهان آن روزومحمد خاتمی ادارهکنندهٔ آن نقش کیهان امروزوحسین شریعتمداری را بازی میکردند.
اینها آیندهٔ خود را درنظام میبینند معلوم است هزارجنایت دیگرهم که اتفاق بیافتد ازآنها و«مراجع عظام تقلید» آبی گرم نمیشود واتفاقاً چه خوب. چراکه فاتحهٔ آنها هم همراه با فاتحهٔ نظام خوانده خواهد شد.
آقای نوریزاده برای رنجهایی که خود وخانوادهتان کشیدهاید ارزش قائلم نمیخواهم بیثمرشوند. نگاه کنید همینکه ازنظام جمهوری اسلامی فاصله گرفتید، همین که توجیهگرجنایات رژیم نشدید چقدربه لحاظ وجدانی راحتترید، چقدرشبها راحتترمیخوابید. چقدرقلمتان رساتر شده. چقدرانسانترشدهاید. تصورش رابکنید زمانی که ازاین نظام جوروجنایت بالکل کنده شوید چه دنیای زیبایی پیشرویتان خواهد بود. درنگ نکنید شمایی که تا اینجای راه را آمدهاید بقیه راه مطمئن باشید سادهتراست.
با هرچه مربوط به گذشته است خداحافظی کنید.اگروقت کردید دوباره نگاهی به "سردارسعید قاسمی" وگفتههایش که آن روزها یکی ازسوژهٔ «روایت فتح»تان بود بکنید. شما فیلم مستند نمیساختید شما ازهرچیزروایت رسمی نظام را به تصویرمیکشیدید وگرنه در«روایت فتح «تان ازعملیات فروغ جاویدان، به جنایاتی که «سربازان رشید اسلام» مرتکب شده بودند هم اشاره میکردید. به دادگاههای صحرایی که محمد سلیمی جنایتکار اداره میکرد ومثل آب خوردن حکم اعدام اسیران راصادرمیکرد وآنها را ازدرخت وتیرچراغ برق واسکلتهای فلزی ساختمانهای نیمه تمام آویزان میکردند هم اشاره میکردید.
آقای نوری زاد جنایات سربه مهر رژیم را که کم نبوده افشا کنید. درمورد جنایتکارانی که ما نمیشناسیم وقطعاً شما ودوستانتان اطلاعات مکفی درمورد آنها دارید روشنگری کنید. نوربه اندرونی خامنهای ودیگرسردمداران نظام بتابانید. آن وقت است که رستگارخواهید شد. عاقبت به خیری دردسترس شماست.
پنجشنبه 8 دي 1390
Comments
Post a Comment