اصلاح طلبان حکومتی پاسخ افشاری به سحرخیز

اصلاح طلبان حکومتي و ديوار برلين

علي افشاري - سه شنبه 13 شهریور 1386 [2007.09.04]

aliafshari.jpg

اظهارات عباس سليمي نمين در شبهه افکني پيرامون اکبر گنجي را مي توان سرآغاز پروژه جديد نيروهاي امنيتي در راستاي رفع خطر گسترش نارضايتي هاي اجتماعي و مهار نيروهاي جامعه مدني ارزيابي کرد.

اگرچه در ابتدا تصور مي شد، حرف هاي ناشيانه پايه اين چهره قديمي اطلاعات از سر کينه توزي باشد، ولي خيلي زود اظهارات منتسب به قاضي حداد معاون امنيتي دادستان کل دادسراهاي عمومي و انقلاب پرده از اين سناريوي جديدي برداشت که قرار بود موضوع يادداشتها، مقالات و تحليل هاي هدايت شده بسياري باشد.

يکي از بازداشت شدگان اخير پس از آزادي از زندان مدعي شده که قاضي حداد به وي گفته است: "يا چفيه ببندد و يا راهي خارج از کشور شده و در صداي آمريکا حضور يابد"!

کساني که گذر شان به شعبه 26 دادگاه انقلاب تهران افتاده است و صابون قاضي حداد) حسن دهنوي ) به تنشان خورده است، به خوبي با ترفندها و مهارت هاي اين فرد در فريب، انتقال خطوط گمراه کننده و دادن آدرس هاي غلط آگاهند.

اين پيام جهت دار همراه با اظهارات عباس سليمي نمين ترجمان سرفصلهاي روشن سياست وزارت اطلاعات مي باشد از آن جمله :
- انتساب تمامي اعتراضات مدني و ديدگاه هاي دگرانديشانه به توطئه انقلاب مخملي هدايت شده از سوي آمريکا
- تخريب همه جانبه و گسترده فعالان خارج از کشور و پخش اخبار دروغ، کذب و جهت دار از رسانه ها و نهاد هاي حکومتي
- شبهه فعاليت فرصت طلبانه و مشکوک قليلي از داعيه داران رهبري جنبش هاي دانشجويي و مردم ايران در خارج از کشور
- انتقال اخبار نادرست و تحريف شده پيرامون فضاي خارج از کشور توسط برخي وبلاگرهاي بفرموده بنويس و...

بخشي از زوايا و خطوط اين طرح امنيتي را آشکار مي سازد که مي کوشد تا القا کند خارج نشين ها و بخصوص افرادي که در ساليان اخير پس از تحمل محروميت ها و مشکلات فراوان به ناچار کشور را ترک کرده اند، تحت کنترل سيستم امنيتي هستند و اپوزيسيون خارج از کشور در محدوده مورد نظر مهار و فلج شده است.

طراحان سياست اختناق، انفعال و وحشت افکني وقتي ديدند، برنامه ضعيف و فاقد کيفيت اعترافات تلوزيوني هاله اسفندياري و کيان تاجبخش با شکست مواجه شد و در خلال دستگيري و بازجويي هاي گسترده از زنان، دانشجويان و کارگران و.... نتوانستند چيز در خوري پيدا کنند تا سناريوي نخ نماي وابسته کردن هر کس و گروهي که خواسته اي متفاوت با دولت احمدي نژاد و حامي اصلي اش رهبري جمهوري اسلامي دارد، به برنامه براندازي نرم و انقلاب مخملين آمريکا را اثبات کنند، حال نعل وارونه زده و از در ديگري وارد شدند که نشان دهند خارج از کشوري هايي که تا ديروز با زور انفرادي، زندان، فشار جسمي و رواني تلاش مي شد تا اعترافاتي گرفته شود که آنها را خط دهنده همه اعتراضات دانشجويي، تجمعات مسالمت آميز زنان و معلمان، اعتصابات کارگري، ناآرامي ها و خواسته هاي قومي و هويت بخش مناطق غير فارس معرفي کنند، امروز کساني هستند که در توافقي نوشته و يا نانوشته کشور را ترک کرده اند و اکنون نيز يا سياستي بي خطر براي حکومت را دنبال مي کنند و يا در چهارچوب هدايت اپوزيسيون در حوزه دلخواه حکومت مشغول به کار هستند. اين گونه، تلاش کردند تا ضمن تخريب و ترور شخصيت بي هزينه و يا کم هزينه بخشي از مبارزان، سياست ايجاد درگيري و شکاف در اپوزيسيون خارج از کشور و دامن زدن به دعواي داخل و خارج را نيز گامي به جلو ببرند.

جالب اينجا است که اين روش ها در نظام هاي توتاليتري و غير دموکراتيک در بلوک شرق سابق دقيقا در مواجهه با مخالفان تبعيدي به کار رفته و به نظر مي رسد يک شيوه کلاسيک براي حکومت هاي تماميت خواه در حذف و خنثي کردن مخالفان و منتقدان است.

اما بهترين گواه بطلان اين ادعاهاي متناقض، اظهارات اخير وزير اطلاعات است که دم خروس را آشکار مي سازد. وي ضمن اينکه از مراودات برخي دانشجويان با خارج از كشور خبر داده و نسبت به برخورد با اين افراد هشدار داده، گفته است "ما بايد حريم دانشجويي را رعايت كنيم ولي با افرادي كه با اسم دانشجو در حال حاضر با خارج از كشور مراوداتي دارند، برخورد مي‌كنيم، زيرا اين افراد دانشجو نيستند بلكه به دنبال تخريب نظام جمهوري اسلا‌مي هستند."

بدبن ترتيب اهداف و نيات طراحان اين سياست جديد روشن مي شود که در واقع با طرح و تعقيب برنامه هاي دوگانه متناقض مي کوشند که ديوار برليني بين داخل و خارج از کشور بر پا داشته، مانع هر گونه ارتباط شوند. آنان مي کوشند نيروهاي مخالف به جزيره هايي پراکنده تبديل شوند که هيچ پيوند و تعامل موثري بين آنها برقرار نگردد.

خوب حال اگر رفتن به خارج از ديد آقايان ايرادي ندارد چرا اين همه تهديد و خط و نشان کشيدن براي ارتباط با خارج مطرح مي شود؟ اگر خروج افراد جديدي که کشور را ترک کرده اند، هدايت شده بوده است! پس چرا ايجاد حساسيت براي آنها مي شود؟ علي القاعده بايد ارتباط با آنها را باز بگذارند تا خطوط مورد نظر به خوبي القاء شود و آنان فارغ البال به گسترش ارتباطات و نيروگيري بپردازند. اما واقعيت چيز ديگري است. آنها در بازجويي ها، خطرناک ترين دشمنان نظام معرفي مي شوند که ارتباط و مراوده با آنها هزينه هاي گزافي دارد. به صراحت گفته مي شود فلاني که الان در خارج است، خط قرمز نظام محسوب مي شود و از هر وسيله ودروغي استفاده مي شود تا دور و بر آنها خالي شود.

البته نمي توان از نظر دور داشت سياست قطبي سازي در جنبش دانشجويي حول دوگانه دفاع مطلق از حکومت و اوامر ولي فقيه (که چفيه سمبل آن است) و خروج از کشور و اقامت در آمريکا ممکن است مشابه اظهارات شاه پس از تشکيل حزب رستاخيز که هر ايراني يا عضو اين حزب شود يا ايران را ترک کند، در راستاي جارو کردن مخالفان در داخل کشور و خلاص شدن از شر آنان باشد. منتهي بررسي دقيق مسائل نشان مي دهد، که حکومت در حال حاضر خطر اصلي را از ناحيه خارج از کشور و حساسيت جامعه جهاني مي داند. آنها همسو شدن برآيند مبارزات داخلي و فشار هاي خارجي در چهارچوب حقوق بشر و تحقق خواسته هاي مردم ايران را تهديد اصلي مي دانند و نگراني شان را در قالب حساسيت بر روي انقلاب مخملين بيان مي کنند.

در اين شرايط آن دسته از نيروهايي که در خارج از کشور سعي مي کنند تا با ارائه راه سوم، دنيا را از عواقب سوء دوگانه سازش با اقتدارگرايان و برخورد نظامي هشدار دهند، بيشتر مورد غضب اند.

از ديد حاکميت پادگاني- امنيتي نفس خروج از کشور ملاک اصلي نيست، بلکه چگونگي عملکرد در تحليل آخر تعيين کننده است. آنها دوست دارند همه کساني که موي دماغ شده اند و بر تاريک خانه ها نور مي افشانند کشور را ترک کنند ولي به شرط اينکه پس از خروج يا جذب زندگي شوند و يا در محدوده هاي مورد نظر فعاليت کنند و آب به آسياب لابي هاي حکومت بريزند و يا سوژه هاي مطلوب راست جنگ طلب داخلي را دنبال کنند.

کساني که يکي از پايه هاي اصلي حکومتشان تغيير معادلات جهاني پس از سياست باز جيمي کارتر و توافقات نشست گودالوپ بوده است، به خوبي واقفند که تغيير مذاق جامعه جهاني چه قدر مي تواند دردسر ساز باشد. آناني که تمامي امکانات را در اختيار حواريون و وابستگان به خود قرار دادند و تمامي روزنه ها را بر نيروهاي مستقل مسدود کرده اند و فکر مي کنند با تنگ کردن حلقه هاي محاصره مي توانند نفس جامعه مدني را بگيرند، از ارتباط جامعه ايران با خارج و برخورداري از حمايت و امکانات نهاد هاي موجه بين المللي در هراسند که مي تواند به تقويت جنبش دموکراس خواهي منجر شود.

اساسا يکي از راهبرد هاي اصلي دستگاه امنيتي جلوگيري از شکل گيري اپوزيسيوني مقتدر است و برايش داخل و خارج هم فرقي نمي کند. کافي است تا به مجموعه برخورد هايي که تا حال در خارج از کشور اعم از ترور، راه اندازي گروه هاي مصنوعي، تلاش براي نفوذ و تشديد شکاف ها و دامن زدن به دعواهاي حيدري و نعمتي و... کرده است، نگريسته شود.

هدف ديگر اين سناريو ايجاد سوءظن و شبهه دار کردن نيروهاي سياسي مخالف است تا به جان هم بيفتند و سر يکديگر را بتراشند. از سويي بخشي از اپوزيسيون خارج بخشي ديگر را متهم کند و از سويي ديگر دعواي داخل و خارج راه بيفتد و بديهي است برنده اين دعوا حکومت است تا با شگرد قديمي تفرقه بينداز و حکومت کن خيالش از بابت شکل گيري نيروي سياسي مستقل و منتقد راحت شود.

اما در نهايت تعجب، پس از کليد خوردن اين سناريو برخي اصلاح طلبان داخل، آتش بيار معرکه شدند. کسي که برخي از کارهايش قابل تقدير بود، چنان در اين بازي افتاد و سعي کرد از آن موجي بسازد که ترديدي جدي پيرامون درستي ادعاي اصلاح طلبانه اش بوجود آمد. شايد ناراحتي اش از اصلاح طلبان راديکال که تحريميان ناميده مي شوند، باعث شده تا فرصتي براي تلافي پيدا کند. اما اگر اصلاح طلبي بدين معنا باشد بايد گفت انا لله و انا اليه راجعون، ديگر چگونه مي توان به اين افراد اعتماد کرد؟

البته اين برخورد ارتباطي با همه اصلاح طلبان ندارد، بخصوص آنهايي که از سر دلسوزي به ميهن و ملت دل در گرو اصلاح طلبي دارند. حساب انها جدا است. روي سخن با قليلي از افراد است که به اصلاح طلبي چون نردباني براي صعود به قدرت مي نگرند از روند حوادث دستپاچه شده و به ضد و نقيض گويي روي آورده اند.
اين افراد با غفلت از واقعيت هاي تاريخ جهان و ايران، فعاليت سياسي در تبعيد را عاري از هرگونه ظرفيت مثبتي معرفي کرده اند. انگار نه انگار که رهبري انقلاب اسلامي وبسياري از کادر هاي جمهوري اسلامي از خارج از کشور آمدند. بدون فعاليت هاي تشکيلاتي در باکو و استانبول و انتشار و انتقال نشريات از دهلي نو و لندن دشوار بتوان تصور کرد که نهضت مشروطيت شانس پيروزي داشت.

البته بديهي است که خارج از کشور همواره بخشي از کارزار سياسي در داخل است و معمولا نقشي حمايتي و تبعي از آن دارد و حرف آخر در تحول خواهي را نيروهاي داخل کشور خواهند زد. اما اين بدان معني نيست که ارزش فعاليت هاي خارج از کشور را نديده گرفت و تصور کرد که همه کساني که در خارج هستند از سر عافيت طلبي و منفعت خواهي به خارج آمده اند.

جالب است اين افراد چنان از مبارزه داد سخن سر مي دهند که انگار تاريخ مبارزه با آنان شروع شده است! اين مبارزان تازه به دوران رسيده و دوآتشه بدون اينکه يک روز بازجويي، زندان و شکنجه را تحمل کرده باشند و تا ديروز مدير کل و مقام دولتي بوده اند، و هويت و موجوديت شان در قدرت و امتياز هاي حکومتي شکل گرفته است، کساني را به منفعت طلبي و کسب درآمدهاي آنچناني متهم مي کنند که پس از مدت ها زندان، شکنجه، حبس انفرادي ومحروميت هاي گوناگون ناچار به ترک کشور شدند.

اينها که بر بستر اصلاحات حکومتي بزرگ شدند، پيش از دوم خرداد که اصلاح طلبي هزينه داشت و چرتکه اندازي هاي رايج اجازه ريسک نمي داد، در ميدان نبودند و پاي شان نه تنها به خيابان "به آفرين" که محل ستاد مرکزي خاتمي بود باز نمي شد، بلکه تا اطراف کريم خان هم آفتابي نمي شدند. بسياري اساسا "صلاحيت اظهار نظر درباره جنبش دانشجويي" را ندارند. جنبش دانشجويي شناسنامه دارد، شناسنامه شما کجاست؟ اساسا کجا بودند اين دوستان. آن زمان که علي رازيني براي توقيف ستاد به آفرين عسس و گزمه فرستاده بود، آن زمان که دانشجويان پيشگام اصلاحات آنروز شبها را به تبليغ براي انتخابات زير سخت ترين فشارها مي گذراندند، حضرات کجا بودند؟ اگر صداقت و انصاف داريد به همين يک سوال جواب دهيد، بقيه باشد براي وقتي ديگر.

انصاف است که دانشجويي که روز و شب نداشت تا سرانجام دوم خرداد، بازداشت شده، تحقير و شکنجه شود تا ديگراني بر صندلي مديريت لم دهند و دانشجوي زنداني ديروز را هجو نمايند؟

برخي فرداي دوم خرداد مدير شدند و برخوردار از امتياز هاي انحصاري و رانت ها. اصلاحات اگر براي ديگران پوستر چسباندن، کتک خوردن، زندان رفتن، شکنجه شدن و محروميت هاي مختلف را در بر داشت، براي آنان پست، نان، آب و برخورداري از مزاياي گوناگون انحصاري و توزيع فرصت ها بين خودشان بود وحسابي در دوران باربندي ها جولان دادند.

از ديد اين منطق بامزه فقط کار کردن در صداي آمريکا ايراد دارد و امپرياليسم، دشمن و بيگانه فقط آمريکا است و در عوض، مثلا استعمار به قول خودشان پير انگليس تا اطلاع ثانوي حامي و غمخوار ملت ايران است و کار کردن براي او مباح و مستحب!

از اينان بايد پرسيد شما که اينگونه فکر مي کنيد چرا با صداي آمريکا و ديگر رسانه هاي خارجي مصاحبه مي کنيد و از طرف ديگر در يک رسانه الکترونيکي مي نويسيد که از ناحيه يک نهاد خارجي پشتيباني مالي مي شود؟

اينان چون فضاي خارج از کشور را مانند دوران مسئوليت خود در نهادهاي حکومتي تصور مي کنند که همه امکانات براي شان فراهم بوده، حال مي پندارند ديگراني که الان در خارج هستند در شرايط مشابهي قرار دارند! نمي دانند چگونه آنان با هزاران مشکل ريز و درشت دست و پنجه نرم مي کنند.

اگر کساني با فشار شکنجه، ماه ها حبس انفرادي و فشار هاي رواني مجبور به مصاحبه تلويزيوني شدند که در پي افشاگري قبل از آزادي و تحمل شش ماه زندان انفرادي بيشتر، فرجام آن بي آبرويي بيشتر براي حکومت بود، اين ها بدون هر گونه فشاري در دام بازي نهاد هاي امنيتي افتاده اند!

اين افراد نه تنها در عالم مبارزه تازه وارد مدعي هستند، بلکه در فهم مسائل سياسي و بازي هاي امنيتي نيز چنين هستند. هر کسي که تازه درس سياست را مشق مي کند، مي داند که وقتي عنصري امنيتي حرفي مي زند نبايد صرفا ظاهر آن را مورد توجه قرار داد و بايد انديشيد که چرا چنين گفته است؟ و چه اهدافي پشت سر آن قرار دارد؟و مسائل را با فرض پيچيدگي تحليل کند نه اينکه پابرهنه بپرد وسط ماجرا! و بد تر آنکه مانند کيهان و صدا وسيمادر نقل مطالب نيز گزينشي عمل کند و نومن ببعض و نکفر ببعض با مسائل برخورد کند. نمي گويند، 90 درصد بازجويي ها درخصوص تخريب و ايجاد حساسيت بر روي فعالاني که اخيرا کشور را ترک کرده اند، بوده است و فقط خط القايي به يکي از بارداشت شدگان را مورد توجه قرار مي دهند!

نمي توان افراد هزينه داده را به خاطر خروج از کشور تخطئه کرد! قطعا کار کساني که در داخل ايستاده اند و مبارزه مي کنند، ارزش ويژه اي دارد و در خور احترامي افزون تر است. ولي نمي شود يکسره فضيلت فعاليت را محدود به داخل کشور کرد. خداوند در قران کريم ابتدا مي فرمايد هاجروا و بعد جاهدوا را مطرح مي کند و منزلت ويژه اي براي مهاجرت تعيين مي کند.

حال به طور جدي جاي سوال وجود دارد چرا اينان معتقدند که افراد در خارج از کشور نبايد از امکانات فضاي آزاد براي بيان درد ها ومشکلات جامعه و يا نظرات راديکال استفاده کنند که فضاي بسته و اختناق داخل اجازه نمي دهد؟ مگر اينکه نخواهند حرف هايي متفاوت با ديدگاه هاي آنان ادا شود! که آشکارا موضع غيردموکراتيک آنان را نشان مي دهد.

کساني که از موضع مردم ايران حرف زده و خود را نه تنها مرکز جنبش هاي اجتماعي و معيار اصلاح طلبي مي دانند بلکه مدعي سخنگويي آزادي خواهان جهان نيز هستند، بيشتر سزاوار اجتناب از ادعاي رهبري جنبش هاي اجتماعي و پيچيدن نسخه هاي انحصاري براي آنها هستند. حافظه اجتماعي هنوز فراموش نکرده است که چه کساني فتواي سياسي داده و راي به هاشمي رفسنجاني را تکليف ملي و شرعي اعلام کردند.

کسي که براي مردم "تکليف و فتوي" صادر مي کند و در هر نوشتار دهها بار فتاوي "بايد و نبايد" صادر مي نمايد، مدعي خودخوانده رهبري است يا آنکه در تمام کارنامه سياسي خود "هيچگاه" خود را صالح تر از شهروندان ديگر ندانسته است؟

رهبري جنبش هاي اجتماعي با اراده گرايي و ادعاي صرف به دست نمي آيد بلکه رهبري از دل حرکت بيرون مي آيد. رهبري که اصالت ندارد زود دستش رو مي شود! رهبري بايد از جنس بدنه اجتماعي باشد و دغدغه هاي آنها را داشته باشد و تنها دل در گرو خواسته هاي انها بسته باشد. رهبري خودخوانده و غير متعهد به درخواست هاي مردم در هنگامي که تعارض با قدرت پيش مي آيد، به جايي نمي رسد.

بي شک اقدام برخي افراد در همسو شدن با اراده هاي جنگ طلبانه و دست بوسي برخي مقامات جهاني در خور محکوميت است. اما نفي جنگ و صلح طلبي زماني معناي واقعي خود را پيدا مي کند که با دست رد به بقاي خودکامگي هم همراه شود. قبح و مذمت سازش و زد وبند با کساني که اکثريت ملت را در فقر، فلاکت و محروميت هاي سياسي و فرهنگي به بند کشيده اند کمتر از جنگ نيست. صلح طلبي در شکل مطلوب خود يعني تعريف فضايي که برنده آن مردم باشند، نه حکومت.

هوشياري فعالان سياسي در پرهيز از افتادن در دام خطوط انحرافي، نقد منصفانه يکديگر، گشودن باب گفتگو پيرامون شکل رابطه مطلوب داخل و خارج و حساسيت خارج نشينان در عدم ايجاد مشکل براي فعالان داخل مي تواند اين سناريوي جديد را خنثي سازد. در اين ميان شايسته است نيروهاي تحول خواه با همه گرايش ها اقتدارگرايان و پشتيبانان حاکميت پادگاني را به عنوان تضاد اصلي قلمداد کنند و بايد هر کس و گروه با حفظ جايگاه مستقل خود، بحث هاي فرعي را اصلي نکند.

Comments