دراین گزارش باتدقیق دراجزای آن بسیاری ازتاکتیک های، سوء مدیریتها وتبعیض هانسبت به شهدای گرانقدراقلیتهای دینی کشور لو رفته وبنحواحمقانه ای که باید آنرامصداق دوستی خاله خرسه نامید عملکرد فریبکارانه خامنه ای تحت عنوان تحسین ازعملکررهبری مورداعتراف برخی ازمدافعین رسمی رژیم قرارگرفته است
دراین گزارش که نگارنده سعی کرده مخاطبین رابارجوع مستقیم به جملات وبدون تفسیرازعمق فاجعه آگاه نماید دراین گزارش ملاحظه می شود که برای یک نماینده خمینی چه دستگاه عریض وطویل حفاظتی داشته اند، چگونه بدون آگاه کردن خانواده شهید ازتصمیم یکطرفه خامنه ای که صرفا برای نمایش بیطرفی درخصوص شهدای جنگ ترتیب داده شده است آنهارادچاردردسرمی کنند، خلبان اف 14 یی که باندازه بزرگترین فرماندهان شهید نیروی هوایی دوران جنگ یعنی بابایی واردستانی وعباس دوران پروازداشته است صرفا بدلیل عدم تظاهربه فریبکاری های مرسوم اسلامی(گذاشتن ریش وگرفتن تسبیح وپوشیدن لباس بسیجی) نه تنهابعنوان اسوه معرفی نمی شود بلکه حتی دربنیاد شهید هم سوابقی ازوی موحودنبوده است وخامنه ای ومخافظینش درمنزل آنها ازنام ونام خانوادگی وموقعیت و موفقیت وی درجنگ باخبرمی شوند درحالیکه ارتشیان طرفدارخود را که عامل بسیارازشکستها بوده با بزرگنمایی کاذب اسوه می کتتد کرده وپایگاهها ومراکزآموزشی نظامی رابنام آنها کرده اند.
دربخشی دیگرازوفاداری واحترام خانواده های ارمنی به فرهنگ مذهبی رایج شیعیان وشراکت آنها درمراسم هایی نظیرتاسوعا و عاشورا سخن می رودولی درهمان جا مشاهده می شود که محافظین شخصیتها که به قول خود بااندامی درشت لرزه برتن طرفهای مقابل حتی خانواده شهدامی اندازند آنقدرتحت شستشوی مغزی قرارداشته اند که ازخوردن آب ومیوه تعارف شده توسط میزبان ارمنی بدلیل نجس بودن امتناع ورزیده اند وخامنه ای درآن زمان که هنوزبه رهبری نرسیده بودآنچنان دموکرات بوده است که برخلاف آموزه های مذهبی واعتقادات ازدست اهل کتاب چای وآب ومیوه می خورده است
ازنظرنگارنده این گزارش که نمونه های آن بکرات وبااندکی جستجودرسایتهای گمنام وایسته به رده های پایین جریان کودتاوافراطین پیدامی شود پشت صحنه واقعی بسیارازوقایعی راکه درکشوراتفاق افتاده وایرانیان بطورروزمره باآن درگیرهستند نشان می دهد واکنون اصل گزارش به تقل ازمشرق نیوز
ماجرایی جالب از زبان محافظ رهبر انقلاب؛
کریسمس با آقا درخانه یک شهید ارمنی
دیداررهبرمعظم انقلاب باخانواده معظم شهدا از دورانی که ایشان، اوایل جنگ نمایندة امام در وزارت دفاع بود، یعنی معاون شهید «چمران» بود، شروع شد.
کد خبر: ۵۵۰۷۰
تاريخ: ۱۲ تير ۱۳۹۰ - ۱۱:۰۸
به گزارش مشرق به نقل از امتداد، امام جمعه تهران که شدند این کار را شروع کردند و همچنان هم ادامه دارد. افتخارمان این است که در استان تهران، خانوادة دو شهید به بالا نداریم که آقا خانهشان نرفته باشد. تقریباً محله و خیابان اصلی در شهر تهران نداریم که ایشان نیامده باشند و بلد نباشند. تکتک این محلههای خود شما را من حداقل میدانم ما خانواده شهید سه شهید و دوشهید نداریم که ایشان نیامده باشند.
حدود شش، هفت سال بعضی روزهای شیفت کاریام، مسئول تنظیم ملاقات خانوادة معظم شهدا من بودم. بههمینخاطر میدانم شرایط و وضعیت چگونه بود. دیدارهای خانواده شهدا، باصفاترین، باحالترین لذتی که آدم میخواهد ببرد را دارد. بعضیهایش خیلی سوزناک است. یک خانواده شهید میروی فقط یک فرزند داشتند كه آن هم شهید شده است. خیلی سخت است برای یک پدرومادرکه یک بچه بزرگ کرده باشند، آن بچهشان را هم درراه خدا داده باشند. هرچند آنها با افتخار میگویند، ولی ما که مینشینیم نگاه میکنیم، آن خستگی را احساس میکنیم.
بعضی ازخانواده شهدا با تقدیم چند شهید روحیة عجیبی دارند. به طورمثال خانواده شهید «خرسند»، درنازیآباد. خانوادة خرسند چهارتا شهید داده است؛ پدر خانواده، دو فرزند خانواده و داماد خانواده. مادر این شهیدان اینقدر قدرتمند، باصلابت و بانجابت با آقا صحبت میکرد که یکی دو بار آقا گریه کرد.
این فقط اختصاص به شهیدان شیعه ندارد. همة آدمهایی که در راه خدا درکشورما ازادیان مختلف کشته شدند. چه شيعه، چه سني، چه مسيحي و...
صبح روزکریسمس یعنی عید پاک ارامنه، آقا فرمودند خانة چند ارمنی وعاشوری(منظورآشوری است) اگر برویم خوب است. ما آدرسی از ارامنه نداشتیم. سری به کلیساهایشان زدیم که آنها ازما بیخبرتربودند. رفتیم بنیاد شهید، دیدیم خیلی اطلاعات ندارند. کمی اطلاعات خانوادة شهدا را ازبنیاد شهید، مقداری از کلیساها و یک سری هم توی محلهها پیدا کردیم و با این دیدگاه رفتیم. صبح رفتیم گشتیم توی محلة مجیدیه شمالی، دوسه تا خانواده پیدا کردیم. در خانوادهها را زدیم و با آنها صحبت کردیم. توی خانواده مسلمانها ما میرویم سلام میکنیم ومیگوییم از هیئت آمدیم از بسیج، پایگاه ابوذر، بالاخره یک چیزی میگوییم و کارتی نشان میدهیم. بین ارمنیها بگوییم که از بسیج آمدیم که بالاخره فرهنگش... بگوییم ازدادستانی آمدیم که باید دربروند. کارت صداوسیما نشان دادیم وگفتیم از صداو سیمای جمهوری اسلامی ایران هستیم. امشب شب کریسمس که شب پاک شماهاست میخواهیم فیلمی ازشماها بگیریم وروی آنتن بفرستیم.
برای نمازمغربوعشا با یک تیم حفاظتی وارد مجیدیه شدیم. گفتیم اسکورت که حرکت کرد به ما ابلاغ میکنند، میرویم سرکارمان دیگر. اسکورت هم به هوای اینکه ما توی منطقه هستیم با بیسیم زیاد صحبت نکنند که مسیر لو نرود، روی شبکه بالاخره پخش میشود دیگر. چیزی نگفتند. یک آن مرکز من را صدا کرد با بیسیم گفتم به گوشم.
موردمان را گفت که شخصیت سرپل سیدخندان است. سرپل سیدخندان تا مجیدیه کمترازسه چهاردقیقه راه است. من سریع ازماشین پیاده شدم. درخانه را زدم. خانمی ازگل بهترآمد دم در، دررا بازکرد. ما با یاالله یاالله خواستیم وارد شویم، دیدیم نمیفهمد که. بالاخره وارد شدیم. چون کار باید میکردیم. گفتیم نودال واَمپِکس و چیزایی که شنیده بودیم، کارگردان و اینها بروند تو.
کارگردان رفت پشتبام پست بدهد، اَمپِکس رفت توی زیرزمین پست بدهد، آن رفت توی حیاط پست بدهد. پست بودند دیگرحالا. فیلممان بود. یک ذره که نزدیک شد، بیسیم اعلام کرد که ما سرمجیدیه هستیم. من هم با فاصلهای که بود به این خانم چون احیا بشود، اینجوری جلوی آقا نیاید، گفتم: ببخشید! الآن مقام معظم رهبری(منظورش نماینده وقت امام درشورایعالی دفاع اس) دارند مشرف میشوند منزل شما.
گفت: قدم روی چشم، تشریف بیاورد. گفتید کی؟
من اسم حضرت آقا را گفتم. داستان بازرگان وطوطی را شنیدهاید، تا اسم آقا را گفتم افتاد وسط زمین وغش کرد. فکرکردیم چه کنیم داستان را؟ داد بیداد کردیم، دوتا دختر ازپله آمدند پایین. یاالله یاالله گفتیم وبهشان گفتیم که مادرتان را فعلاً جمع کنید. مادررا بردند توی آشپزخانه.
دخترها گفتند: چه شد؟
گفتم: ببخشید! ما همان صداوسیمای صبح هستیم که آمده بودیم. ولی الآن فهیمدیم که مقام معظم رهبری میآیند منزلتان، به مادرتان گفتیم غش کرد. فکری کنید.
تا اجازه نگرفت وارد خانه نشد
اینها شروع کردند مادرخودشان را به حال آوردند. فشارشان افتاده بود، آب قند آوردند. بیسیم اعلام کرد که آقا پشت دراست. من دویدم درخانه را بازکردم. نگهبانی هم که بايد كناردرميايستاد، رفت دم در. کارهای حفاظتیمان را انجام دادیم. آقا ازماشین پیاده شد تا وارد خانه بشود. آمد توی در خانه نگاه کرد و گفت: سلام علیکم.
گفتم: بفرمایید.
گفت شما؟
نه اینکه ما را نمیشناخت، گفتند، تو چه کارهای یعنی؟ گفتیم: صاحبخانه غش کرده.
گفت: کس دیگری نیست؟
یاد آن افتادیم که دوتا دخترها هم میتوانند به آقا بگویند بفرمایید. گفتیم آقا شما بفرمایید داخل.
گفت: من بدون اذن صاحبخانه به داخل نمیآیم.
معنی ومفهوم حفاظت، خودش را اینجا ازدست نمیدهد. مهمتر ازحفاظت این است. بدون اذن وارد خانه کسی نمیشود. رهبرنظام است باشد، ارمنی است باشد، ضدحفاظتترین شکل ممکن این است که مقام معظم رهبری توی خیابان اصلی توی چهارراه، با لباس روحانیت با آن عظمت رهبری خودشان بایستند، همة مردم هم ایشان را ببینند وایشان بدون اذن وارد خانه کسی نشوند.
من دویدم رفتم توی آشپزخانه. به یکی ازاین دخترها گفتم آقا دم دراست بیایید تعارف کنید بیایند داخل به.
لباس مناسبی تنشان نبود. گفتند: پس ما لباسمان را عوض کنیم.
به آقا گفتیم: که رفتهاند لباس مناسب بپوشند، شما بفرمایید داخل.
گفتند: نه میایستم تا بیایند.
چند دقیقهای دم درایستادند. ماهم سعی کردیم بچههایی که قد بلند دارند را بیاوریم، مثل نردبان دورایشان بچینیم که ایشان پیدا نباشد. راه دیگری نداشتیم. چند دقیقه معطل شدیم. چون دانشجو بودند لباس دانشجویی مناسب (منظورش مانتواست) داشتند. يكي ازدخترها، دوید و آقا را دعوت کرد وآقا رفتند داخل اتاق. این خانم پیش آقا رفت وخوشآمد گفت. بعد گفت كه مادرمان توی این اتاق است، الآن خدمت میرسیم.
رفتند بیرون. آقا من را صدا کرد گفت اینها پدرندارند؟
گفتم: نمیدانم. چون صبح نپرسیده بودم.
گفت بزرگترندارند؟ برادرندارند؟
رفتیم آن اتاق پشتي. گفتم: ببخشید، پدرتان؟
گفتند، مرده.
گفتیم، برادر؟
گفتند، یکی داشتیم شهید شده.
گفتیم، بزرگتری، کسی؟
گفتند، عموی ما درخانة بغلی مینشیند.
فکرکردیم بهترین کاراین است که عمورا بیاوریم بیرون. حالاچه کلکی بزنیم عمو را ازخانه بیرون بیاوریم؟ با این هیبت و این تیپ و قدوقواره، همه دومتردرازی ولباسها، شکل، تیپ و اسلحه. هرچه هم بخواهی بگویی من کسی نیستم، قیافهات تابلو است.
دربغلی را زدیم. یک آقایی آمد دم درسلام کردم. گفتم، ببخشید! امرخیری بود خدمت رسیدیم.
این بندة خدا نگاه کرد، یک مسلمان بسیجی، خانة یک ارمنی آمده، چه امرخیری؟ خودش تعجب کرد. رفت لباس پوشید آمد دم در. محترمانه باهاش پیچیدیم توی خانة برادرخودش. داخل خانه که شدیم، نگهبان اورا بازرسی کرد. نگاه کرد، پیش خودش گفت، برای امر خیرمگرآدم را بازرسی میکنند؟
بعد ازبازرسی قضیه را بهش گفتیم. گفتیم: رهبرنظام (منظورش نماینده امام) آمده اینجا، اینها چون بزرگتری نداشتند، خواهش کردیم که شماهم تشریف بیاورید.
اورا داخل كه بردیم وآقا را که دید، مُرد. یک جنازه را یدک کردیم وبردیم نشاندیم روی صندلی کنارآقا. اینها به خودی خود زبانشان با ما فرق میکند. سلام علیک هم که میخواهند بکنند کلی مکافات دارند. با مکافاتی بالاخره با آقا سلام واحوالپرسی کرد ودرنهايت یک همدمی را برای آقا مهیا کردیم.
حضرت آقا چايي وشيرينيشان را خورد
رفتیم توی این اتاق بالای سرمادروبا التماس دعا، مادررا هم راه انداختیم. آمدند رفتند بالا، لباس مناسب پوشیدند وآمدند پایین. وقتی وارد اتاق شد، آقا تعارفشان کردند درکنارخودشان، کنارهمان عمویی که نشسته بود. بعدهم گفتند: مادر! ما آمدهایم که حرف شما را بشنویم؛ چون شما دچارمشکل شده بودید، دوستان عموی بچهها را آوردند.
دخترها آمدند نشستند. آقا اولین سؤالشان این بود که شغل دخترها چیست؟
گفتند: دانشجوهستند.
آقا خيلي تحسینشان کرد وبا اینها كلي صحبت کردند، توی این حالت، این دخترسؤال کرد که آقا آب، شربت، چیزی برای خوردن بیاورم؟
اینها همهاش درس است. من خودم نمیدانستم که بگویم بیاورد یا نیاورد؟ آقا میخورد یا نمیخورد؟ نمیدانستم. رفتم کنارآقا، ازآقا سؤال کردم، گفتم: آقا اینها میگویند که خوردنی چیزی بیاوریم؟ چایی چیزی بیاوریم؟
آقا گفتند: ما مهمانشان هستیم. ازمهمان میپرسند چیزی بیاورند یا نیاورند؟ خُب اگر چیزی بیاورند ما میخوریم.
بعد خود آقا گفتند: بله دخترم! اگرزحمت بکشید چایی یا آب میوه بیاورید، من هم چایی، هم آب میوة شما (اهل کتاب) را میخورم.
اینها رفتند چایی، آبمیوه وشیرینی آوردند. خود میوه را هم آوردند. خُب توی خانة مسلمانها اینطوری است. یک نفرچند تا میوه پوست میکند میدهد دست آقا، آقا هم دعا میکند. همانجا به پدر شهید، مادرشهید، پسرشهید ویاهمسرشهید آن خوراکی را تقسیم میکنیم، همه یک قسمتی ازاین میوه میخورند که آقا به آن دعا کرده. توی ارمنیها هم همین کاررا باید میکردیم؟ واقعاً نمیدانستیم.
چایی آوردند، آقا خورد، آبمیوه آوردند، آقا خورد، شیرینی آوردند، آقا خورد. آقا حدود چهل دقیقه توی خانه ارمنیها نشستند و با اینها صحبت کردند. مثل بقیة جاها آقا فرمودند: عکس شهیدتان را من نمیبینم. عکس شهید عزیزمان را بیاورید ببینم.
توی خانة مسلمانها چهارتاعکس بزرگ شهید وجود دارد که توی هراتاقی یکی هست. میپریم ومیآوریم. اینها رفتند آلبوم عکسشان را آوردند. آلبوم عکس هم متأسفانه برای شب عروسی شهید بود. آلبوم را گذاشتند جلوی آقا. صفحة اول یک عکس دوتایی. یادگاری فردین با دوستش گرفته بود آن وسط بود. آقا همینجوری نگاه میکردند، شروع کردند به صحبت کردن، همینجوری صفحهها را ورق میزدند تا تمام شود. تمام که شد گفتند: خُب! عکس تکی شهید را ندارید؟
یک عکس تکی ازشهید پیدا کردند وآوردند گذاشتند جلوی آقا. آقا شروع کردند ازشهید تعریف کردن. گفت: خُب! نحوة اسارت، نحوة شهادت اگرچیزی داشته به من بگویید.
ما فهمیدیم نام این شهید بزرگوار، شهید «مانوکیان» است، به اندازة شهیدان «بابایی»، «اردستانی» و «دوران» پروازعملیاتی جنگی داشته است. هواپیمایش F14، بمبافکن (منظورش جنگنده) رهگیر بوده و بالاي صد سُرتی پرواز موفق دربغداد داشته است. هواپیمایش را توی دژ آهنی بغداد میزنند. شهید، هواپیما را تا آنجا که ممکن است، اوج میدهد. هواپیما دراوج تا نقطة صفرخودش، که اتمسفر است بالا میآید وبقیهاش را بهسمت ایران سرازیرمیشود. چهارتاموتورهواپیما ( اف 14 دوموتوربیشترندارد) منهدم میشود. هواپیما لاشهاش توی خاک ایران ميافتد، ولی چون دیگرسیستم برقی هواپیما کارنمیکرده، نتوانسته ایجکت کند ونشد كه چتربرای شهید کارکند. هواپیما به زمین خورد وایشان به شهادت رسید.
ارمنیای بود که حتی حاضرنشد، لاشة هواپیمای جمهوری اسلامی بهدست عراقیها بیافتد. آن خانواده، این فرزندشان است. این بزرگوار درنیروی هوایی مشهوراست. دربارة شهادتش واخلاقش تعریف کردند.
مادرشهيد گفت: امروزفهميدم كه علي(ع) كيست
مادرشهید گفت: آقا! حالا که منزل ماهستید، من میتوانم جملهای به شماعرض کنم؟
آقا گفت: بفرمایید، من آمدم اینجا که حرف شما را بشنوم.
گفت: ما با شما ازنظرفرهنگ دینی فاصله داریم، در روضههایتان شرکت میکنیم، ولی خیلی مواقع داخل نمیآییم. روزشهادت امام حسین(ع)، روزعاشورا وتاسوعا به دستههای سینهزنی امام حسین(ع) شربت میدهیم. میآییم توی دستههایتان مینشینیم، ظرف یکبارمصرف میگیریم، که شما مشکل خوردن نداشته باشید، چون ما توی ظرف آنها آب نمیخوریم. توی مجالس شما شرکت میکنیم و بعضی از حرفها را میشنویم. من تا الآن نمیفهمیدم بعضي چيزها را.
میگفتند، دردین شما بانویی که دخترپیامبرعظیمالشأن اسلام(ص) است را بین درودیوارگذاشتهاند، سینهاش را سوراخ کردهاند. میخ، مسماربه سینهاش خورده. نمیفهمیدم یعنی چی. میگفتند مسلمانها یک رهبری داشتند به نام علی(ع). دستش را بستند ودرسه دورة 25 ساله، حکومتش را غصب کردند. نمیفهیمدم یعنی چی. گفتند، در25 سالی که حکومتش غصب شده بود، شغلش این بود، آخرشب نان و خرما میگذاشت روی کولش میرفت خانه یتیمهایش. این را هم نمیفهمیدم. ولی امروزفهمیدم که علی(ع) کیست.
امروزبا ورود شما به منزلمان، با این همه گرفتاریاي كه داريد، وقت گذاشتید وبه خانة منِ غیردین خودتان تشریف آوردید. اُسقُف ما، کشیش محلة ما به خانة ما نیامده است، شما رهبرمسلمین هستید. من فهمیدم علی(ع) که خانة یتیمهایش میرفت چهقدربزرگ است.
ازورود آقای خامنهای به منزلشان، به علی(ع) و 25 سال حکومت غصب شدهاش و زهرا(س) پی برد. خُب! این برود مشهد، امام رضا(ع) شفایش نمیدهد؟
بعد ازبازگشت حضرت آقا، پاسداران را توبيخ كردند
ما چهل دقیقه با این خانواده بودیم. عین چهل دقیقه، به اندازة چند کتاب ازاینها درس گرفتیم. آقا درخانة ارامنه آب، چایی، شربت، شیرینی ومیوهشان را خورد. بعضی ازدوستهای ما نخوردند. کاتولیکترازپاپ هم داریم دیگر. رهبرنظام رفته خورده، پاسدار، من نوعی، نخوردم. حزباللهیترازآقاهستم دیگر.
با آنها خداحافظي كرديم وبهسمت دفتر بهراه افتاديم. وقتي رسيديم آقا فرمودند: این بچهها را بگویید بیایند.
آمدند. گفتند: این کاراحمقانه چه بود كه شماکردید؟ ما مهمان این خانواده بودیم. وقتی خانهشان رفتیم چراغذایشان را نخوردید؟ این اهانت به اینها محسوب میشود. نمیخواستید داخل نمیآمدید.
* ماهنامه امتداد
Comments
Post a Comment