اکبرگنجی ونظریه پردازی هایش – بخش اول


درژوئن 2006 روزی که اکبرگنجی برای دریافت جایزه قلم طلایی انجمن خبرنگاران درمسکووسپس ایتالیابسرمی برد ودرانتظاردریافت ویزای ورود به آمریکا بود باچندتن ازدوستان مشهوربه روشنفکران دینی بحث وی بود ویکی ازاین آقایان که بروبیایی دریوتیوب ونیز صدای آمریکا داردپیشنهاد می کرد که ازاین فرصت استفاده کرده وبا ترتیب دادن استقبالی باشکوه وی را بعنوان "نلسون ماندلای" ایران در اپوزیسیون جابیاندازیم و...


من درپاسخ به این دوست عرض کردم که مبارزات چندساله گنجی به عنوان افشاء کننده قتلهای زنجیره ونوشته هایش محفوظ ولی باتوجه به شناختی کمی که اززندان باوی دارم ونیزبه احترام پیشکسوتان حبس سیاسی قبل ازاینکه مابرای گنجی تعیین تکلیف بکنیم ابتدائا بایدبوی اجازه بدهیم خودش راپیدابکند وببینیم برنامه اش چیست آیا می خواهد فعال سیاسی باشد یافعال حقوق بشروروشنفکریا همان شغل خبرنگار مستقل محققInvestigative Freelance رابازی کند وبرای فهماندن بهترمطلب به دوستان حاضردرماشین عازم نیویورک عرض کردم ماباید همانطورکه اکنون برای رفتن به مقصدمان یک جی پی اس رابه ماشینمان وصل می کنیم که هم موقعیت فعلی وهم مقصدآینده مان را برایمان مشخص می کند برای اهداف وزندگی سیاسی درپیش روی مان نیزنیازبه یک جی پی اس داریم که به مابگوید اولا اکنون درکجای این جامعه سیاسی ودرچه جایگاهی ایستاده ایم وثانیا به کجامی خواهیم برویم وچه اثری می خواهیم ازخودمان بجای بگذاریم اگراشتباه نکرده باشم روی هم که احمدباطبی درانتظارورود به آمریکا درعراق بسرمی برد همین مساله رابه صورت خلاصه تلفنی بوی گفتم که باآمدن به آمریکا وسپردن خودبه دست حوادث قبل ازهرچیزباید باخودخلوت کرده وتکلیف خودرابا خودش روشن کند.


بهرحال گذشت واکبرگنجی باپیگیری مصطفی رخ صفت (با حاج علی اصغررخ صفت جمعیت موتلفه اسلامی اشتباه نشود) به آمریکا آمده و حضوروفعالیت خودراباهمان تجمع واعتصاب غذای معروف جلوی سازمان ملل به آگاهی همگان رساند وی درگام بعدی نظیرکدیورکسانی راکه ازکمکهای مستقیم وغیرمستقیم آمریکا بهره می گیرند محکوم کرد ولی خود پس ازمدتی به همان سبک وسیاق دوست وهمقطارآخوندش درصدای آمریکا که مهمترین مصرف کننده کمکهای مالی 55 میلیون دلاری دولت آمریکا برای مقابله بارژیم ایران بود ظاهرشد وی سپس بانشست وبرخاستهایی که باروشنفکران سکولاروچپ ایرانی وغربی (نظیریورگن هابرماس، نوام چامسکی و...) داشت بتدریح ازمواضع سیاسی وایدئولوژیک قبلی خود ازجمله تعریفی که از "روشنفکردینی"، " وحی وآسمانی بودن قرآن" و" داستان غیبت وظهورامام زمان" و به حق یا ناحق داشت عقب نشینی کرد وتبدیل به شخصیتی شده که اکنون بزعم خودبعنوان یک روشنفکرحوزه عمومی دررسانه های مختلف ظاهرمی شود.گنجی همچین یکی ازمیهمانان ویژه بنیاد جورج دبلیوبوش درهنگام افتتاح مرکزاین بنیاددرتگزاس بود که باهدف قدردانی از حمایت جورج بوش وتونی بلردرجریان بازداشت ومحاکمه وی درایران صورت گرفته بود.


اکبرگنجی درداستان اخیرشایعه حمله اسرائیل به تاسیسات اتمی ایران جزوامضاء کنندگان اولیه بیانیه ای بود که به بیانیه 120 تن از روشنفکران ایرانی درمخالفت باحمله نظامی به کشورمعروف گردید البته ایشان پس ازمدتی مدعی گردید که متن بیانیه فوق توسط منیره برادران اززندانیان سیاسی دهه 60 نوشته شده است ووی درتهیه متن شرکت نداشته است. اما مقالات بعدی وی وهمفکرجدید وی حمید دباشی نشان داد که وی نه تنها با محتوای کامل بیانیه فوق که نوعی تضمین به رژیم جمهوری اسلامی برای دست زدن به هرگونه اقدام ماجراجویانه تانابودی ایران موافق است بلکه ازاینکه گروه روشنفکران وفعالین مخالف سیاست جنگ طلبانه رژیم را(که بابیانیه ای با 157 امضاء شناخته می شوند) به پیاده نظام استعماروامپریالیزم متهم نماید نیزابایی ندارد


گنجی درآخرین گام ونوشته خود تحت عنوان " اپوزیسیون ولیبیاییزه کردن ایران" که ظاهراباهدف تخطئه روشنفکران مخالف بلندپروازی اتمی وجنگ طلبی رژیم جمهوری اسلامی تهیه شده مدعی سوء تفاهم وعدم دقت طرفهای مقابل درخصوص نظرات وی درمقالات قبلی خودشده است که اکنون به آن می پردازیم


وی ایتدا نخبگان سیاسی جامعه رابه چهارگروه عمده روشنفکرقلمروعمومی، فعالین ومدافعان حقوق بشر، مخالفان سیاسی رژیم یااپوزیسیون واپوزیسیون خارج ازکشورومتشکل ازسازمان ها وگروههای سیاسی طبقه بندی می کند سپس برای هریک تعریفی مطابق میل وبرداشت خودارائه می کند وی اختلاف بین روشنفکروفعال سیاسی را درسه حوزه نسبت آنهابا "حقیقت"، " قدرت" (سیاسی، اقتصادی، دینی و...) و "عدالت" ذکرمی کند ومدعی می شود وظیفه روشنفکرساختن "گفتارهای بدیل" دربرابر"گفتارهای موجود"است وازاین طریق آنهاامکان تبدیل گفتاربدیل رابه گفتارمسلط فراهم می اورند وی بعنوان نمونه ومصداق نظرخویش به " غرب زدگی" جلال آل احمد دراین خصوص اشاره می کند.


گنجی همچنین روشنفکران را باجداسازی ازفعالین سیاسی واپوزیسیون به دوگروه راضی وناراضی تقسیم کرده وبا انتخاب گزینشی برخی افرادبعنوان روشنفکران ناراضی می گوید روشنفکرانی درخارج چون داریوش آشوری، محمدرضانیکفر، حسین بشریه، علی میرسپاسی وافرادی چون خشایار دیهیمی، سید جواد طباطبایی، مصطفی ملکیان،سیمین بهبهانی،محمد مجتهد شبستری و... در داخل کشوردراین زمره اند اما درخصوص کسانی چون دکترسروش، رامین جهانبگلوو...سکوت اختیارمی کند زیرا به احتمال زیاد نمی تواند مرزبین فعال عرصه سیاسی وروشنفکرقلمروعمومی رادرخصوص این تیپ افراد تعیین نموده وباچالشی اساسی روبرومی شود. وی ویژگی دیگرروشنفکر را فراجناحی یامستقل بودن وپرهیزاز"پادویی سیاسی" برای احزاب وگروهها، ضدتبعیض (ودرواقع مخالف استانداردهای دوگانه) بودن، عدم علاقه به قدرت وتشکیل ائتلاف بعنوان لازمه آن، آمادگی جهت فداکردن مناقع درپیش حقیقت، عدالت طلبی وبه چالش کشیدن قدرت باتوجه به "روح مخالف" وی ذکرمی کند.


اکبرگنجی درواضع بااین تعارف دوهدف رادنبال می کند وبقول معروف بدنبال زدن دونشان بایک تیراست اولا خودش وبرخی ازهمفکرانش راروشنفکرحوزه عمومی جلوه بدهد وثانیا فعالین سیاسی را افراد وگروههایی معرفی بکند که به این معیارها "حقیقت جویی، عدالت طلبی، فداکاری، ضدیت با قدرت طلبی و.."پایبند نبوده وبرای رسیدن به قدرت حاضربه هرامرضداخلاقی ازجمله ساخت وپاخت بادشمن ملت، دروغ وفریب، ائتلاف با خبیث ترین جریانات وخلاصه هرامرمذموم دیگری می باشند درست شبیه همان فحش های اطوکشیده ای که حمید دهباشی نصیب رقبای گروه خود کرده است والبته سومین هدف پنهان گنجی نقشی بود که وی برای روشنفکران درمقابل فعالین سیاسی قائل می شود وآن راتحت عنوان اداره عرصه سیاسی وفعالین آن توسط روشنفکران ونظریه پردازان رندانه چنین بازگومی کند:


" شکل رادیکال وغلو آمیزاین مدعا (تبدیل دیسکورس بدیل به دیسکورس مسلط) ازسوی هاینریش هاینه بیان شده است. او نوشته بود: " به هوش باشید ای مردان گردن فرازعمل! شماچیزی نیستید مگرابزارهایی ناخودآگاه دردست مردان اندیشه که اغلب درگوشه نشینی وفرودستی کامل شما رابرتکلیف گریزناپذیرتان گمارده اند. ماکسمیلیان روبسپیرچیزی نبود جز دست ژان ژاک روسو"


ومادراین خصوص به آقای گنجی می گوییم ممکنست برخی ازتعبیرات ازجمله گفتارهاینریش هاینه درخصوص فردی چون روبسپیرانقلابی بزرگ فرانسه بدلیل اخلاق انزواگرایانه خاص وی ازیکسو وموقعیت اجتماعی روسو ازسوی دیگردرست باشد اما نمی توان آنرابرای همه اندیشمندان وانقلابیون تعمیم وتسری داد واینکه مامی گوییم دانش کم، خطرش ازبی دانشی بسیاربیشتراست دقیقا درهمین مورد صدق می کند


شما(گنجی) به داستان "غرب زدگی" آل احمد بعنوان یک مصداق موفق برای اثبات نظریه بعاریت گرفته ازبرخی روشنفکران (درواقع اندیشمندان) اشاره کردید ولی ظاهرادونکته راعمدافراموش کرده اید اولا: دکترشریعتی نیزهمان مرام جلال آل احمد راداشت بااین تفاوت که وی اثرگذارترین فرد درانقلاب اسلامی ایران بود وشما بدلایلی نخواسته اید دکترشریعتی رابعنوان مصداق گفتارخودمعرفی کنید ثانیا: هم افکاردکترشریعتی وهم بحث "غرب زدگی" جلال آل احمد مورداستفاده ابزاری سیاه کارترین رهبران انقلابی (ببخشید ضدانقلابی) جهان یعنی آیت الله خمینی وعلی خامنه ای قرارگرفت تا روشنفکران جامعه را افرادی وابسته به خارج وآلت دست سازمان های جاسوسی و واردکننده افکاراستعماری قلمداد وآنهارادشمن شماره یک ملت (بخوانید نظام ورهبران فاسد آن) معرفی کند. دشمنی آنتاگونیستی ارتجاع حاکم بادانشگاه که ازروزهای نخست انقلاب تحت عنوان انقلاب فرهنگی وباشعار" وحدت حوزه ودانشگاه " شکل گرفت وتنهاثمره آن برچیدن علوم انسانی وبرپاکردن علوم حیوانی (به تعبیردوتن ازتئوری پردازان خشونت برعلیه اندیشمندان یعنی سردارحسن عباسی رییس مرکز بررسی های دکترینال وحسن رحیم پورازغدی رییس مرکزطرحی برای فردا وعضوشورای انقلاب فرهنگی) می باشد والبته بعید می دانم جنابعالی ازعلاقه ویژه خامنه ای به جلال آل احمد خصوصا پس ازانقلاب وبامحوریت موضوع " غرب زدگی" و " درخدمت وخیانت روشنفکران" وی بی اطلاع باشید به برکت همین بحث است که امروزخیابانهای تهران به نام شیخ فضل الله نوری وآیت الله کاشانی ها نامگذاری شده اند واثری نه ازنام دکترمحمد مصدق پیشوای ملی می بینید ونه ازنام سران مشروطه وحتی آیت الله نایینی وآخوند کاظم خراسانی


بگذارید صریحتربگویم نگارنده تنهاکسی بودم که دراسفندماه 1382 درحیاط زندان اوین (بند معروف به آموزشگاه) درحین قدم زدن شاهد جروبحث شما بادکترناصرزرافشان درخصوص همین مطلب یعنی جریان روشنفکری دینی ونقش مخرب افکاردکترعلی شریعتی وجلال آل احمد بعنوان کاتالیزورانتقال قدرت ازمردم به روحانیون بودم واینکه چگونه ازاین دو( که البته بنده نیزنظیرشماجوانی خودراباآنهاسرکرده بودم ) دفاع می کردید وعملکردرژیم را امری جداازافکارآنها می دانستید ولی وقتی به آمریکا آمده وپس ازدوسه سال "روشنفکری دینی" را بعنوان یک جریان فکری به کناری نهاده وآنرابه " روشنفکران دینی" تقلیل دادید به شماامیدوارشده وباخوشبینی آنرا قدمی به پیش ازسوی شما برخلاف بسیاری ازاین باصطلاح روشنفکران قلمداد کردم.

پس ازآن نیزهیچگاه تصورنمی کردم مجددا وبه صرف مخالفت با برخی ازروشنفکران سیاسی مخالف خود آنهم درقضیه ای موهومی چون شبیه سازی تهدید به حمله به تاسیسات اتمی ایران ازسوی اسرائیل با مداخله بشردوستانه (وبه تعبیرشماحمله نظامی) به لیبی دوباره به آنچنان انحطاطی بیافتید که درلفافه تزمن درآوردی "غرب زدگی روشنفکران" جلال آل اجمد راکه چون ابزاری دراختیارجنایتکاری چون خامنه ای وکودتاچیان همراه وی برای سرکوب روشنفکران ونخبگان جامعه قرارگرفته بود بعنوان پایه واساس منطق متزلزل خودقراردهید بیچاره جلال که اگرروزی می دانست رژیم آخوندی بحث وی راپیراهن عثمانی برای قلع وقمع روشنفکران جامعه می کند وافرادی چون اکبرگنجی نیزآنرا گفتمان مسلط می خوانند قطعا دست به اننشارچنین اثری نمی زد.

Comments